در روایت نجاشی است که وقتی حضرت عبدالعظیم حسنی در ری به حالت اختفا و دور از چشم عباسیان و کارگزاران آنان زندگی میکرد، روزها را روزه میداشت و شبها به نماز میایستاد و پنهان بیرون میآمد و قبری را زیارت میکرد و میگفت مرقد فرزندی از اولاد موسی بن جعفر (علیه السلام) است.«حمزة بن موسی علیهالسلام در خدمت برادرش امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام عازم خراسان بود، و همواره در خدمت برادر بود و در رفع حوایج امام میکوشید. چون به سوسمر ( یکی از قرا که معلوم ننموده در کجا واقع است) رسیدند، عدهای از عمّال مأمون بر آنان حمله کردند و او را کشتند و برادرش امام رضا علیهالسلام در باغی او را دفن کرد.»
محدث قمی میگوید: «همانا حمزه فرزند موسی (علیه السلام) سیدی جلیلالشأن بود و در نزدیکی شاه عبدالعظیم قبری است با بقعهای عالی، منسوب به او و مزار عامه مردم است.»
به گفته وی «در روایت نجاشی است که وقتی حضرت عبدالعظیم حسنی در ری به حالت اختفا و دور از چشم عباسیان و کارگزاران آنان زندگی میکرد، روزها را روزه میداشت و شبها به نماز میایستاد و پنهان بیرون میآمد و قبری را زیارت میکرد و میگفت مرقد فرزندی از اولاد موسی بن جعفر (علیه السلام) است.»
حرزالدین گفته است: مقبره حمزه در ری شناخته شده و معروف است و به سمت جنوبی رواق آرامگاه سیدعبدالعظیم حسنی پیوسته است. گنبدی بلند و استوار، ضریح و پنجرهای گرانبها دارد.
اولین بار سلاطین صفویه که خود را از اولاد این امامزاده به شمار آوردهاند، به مرقد او توجه کردند و بارگاهی برایش ساختند. البته ساخت گنبد جدید، آیینهکاری حرم مطهر و ایوان، کاشیکاریها و برخی تزئینات دیگر، از بناهای عصر قاجاریه است. در رواق شریف وی، عدهای از دانشوران اعصار گوناگون به خاک سپرده شدهاند.
وین راز سر به مُهر، به عالم سمر شود
حرم نزدیکتر از آن است که گمانش را میبردم. چند قدم آنسوتر از مترو شهر ری. اتوبوس ها و تاکسیهایی منتظر ایستادهاند تا زائران را به حرم امامزاده ببرند. چند دقیقهای بیشتر طول نمیکشد که با یکی از همان اتوبوسها به نزدیکی آستان مقدس شاه عبدالعظیم میرسم. از کسبه که نشان امامزاده حمزه را سوال میکنم، همگی صحن شاه عبدالعظیم را نشانم میدهند:
«مقبره امامزاده داخل آستان است. از صحن باغ طوطی که وارد شوی، نزدیکتر است.»
از میان قبرستان محلی داخل صحن عبور میکنم و به داخل حرم میرسم. مقبره همان نزدیکی است، درست در قسمت جنوبی مقبره شاه عبدالعظیم. زیارتنامه میخوانم و نگاه جستجوگرم را در صحن میچرخانم. صحن مانند اکثر روزهای سال شلوغ و پرزائر است و هر یک از خادمین سرگرم کاری هستند.
از یکی از خادمین حرم که در حال قرار دادن قرآن ها در مکان ویژهشان است، درباره خصوصیات امامزاده میپرسم. میگوید: «فرزندان امام موسی کاظم علیهالسلام هر یک دارای فضایلی هستند ولیکن حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام دارای فضایلی ممتاز و جلالت قدر و عظمت شأن است.
میگویم: «در این که او مردی عالم، فاضل، متّقی، محدّث و ثقه بوده، کسی تردید ندارد اما درباره تاریخ وفات، یا شهادت و نیز خصوصیات دیگر زندگی آن بزرگوار، به مطلب و مدرک معتبری برخورد نکردهام.»
میگوید: «میان علما و موّرخان در این مورد اختلاف فراوانی وجود دارد.» و بعد نوشتهای از میان کتابهای درون قفسه بیرون میآورد و میخواند: «پدر بزرگوار امامزاده حمزه علیهالسلام، امام موسی کاظم علیهالسلام، هفتمین امام شیعیان است که در سال 183 ه.ق توسط سندی بن شاهک یهودی در سن 55 سالگی به شهادت رسید و در قبرستان قریش در غرب بغداد، که بعدها به شهر «کاظمین» شهرت یافت مدفون شد و مادر امامزاده حمزه علیهالسلام، بنا بر قول مؤلف کتاب منتخب التواریخ، امّ احمد بود که بنابراین، حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام برادر حضرت احمد بن موسی علیهالسلام ملقّب به شاهچراغ و محمّد عابد علیهالسلام است.
درباره امّ احمد نوشتهاند که وی از زنان محترمه و صالحه زمان خود بود، و امام موسی کاظم علیهالسلام عنایتی خاص به او مبذول میداشت و مورد اعتماد و اطمینان امام هفتم بود، تا جایی که او را یکی از اوصیای خود به حساب آورده است.
زمانی که امام موسی بن جعفر علیهالسلام عازم بغداد بود، ودایع امامت را به امّ احمد سپرده و فرمود: برای هیچ کس بازگو مکن! هر گاه کسی آمد و آن را مطالبه کرد، تحویل بده و بدان که من شهید شدهام و کسی که این امانات را از تو بخواهد، وصیّ و جانشین من است و اوست امام واجبالاطاعه که بر تو و همه لازم است از او اطاعت نمایند.
روزی که هارون الرشید، حضرت امام موسی کاظم علیهالسلام را در بغداد شهید کرد، امام رضا علیهالسلام نزد «امّ احمد» آمد و فرمود: اماناتی را که پدرم هنگام رفتن به شما سپرد بیاورید! امّ احمد پرسید: آیا پدرت امام موسی کاظم علیهالسلام به شهادت رسیدند؟
امام رضا علیهالسلام فرمود: بلی. الان از دفن پدرم میآیم، امانات را به من بسپار که منم خلیفه و جانشین پدرم امام موسی بن جعفر علیهالسلام، و امام بر جن و انس.
امّ احمد، با شنیدن این خبر شروع به گریه نمود و با صدای بلند شیون میکرد و بعد از تسکین یافتن، امانات امام موسی کاظم علیهالسلام را تحویل امام رضا علیهالسلام داد و با امام رضا علیهالسلام به امامت بیعت نمود.»
تاریخ تولد و وفات حمزة بن امام موسی علیهالسلام
کتابچه را از خادم میگیرم و تورق میکنم: «از تاریخ تولد و وفات یا شهادت حضرت امامزاده حمزة بن موسی علیهالسلام اطلّاع دقیقی در دست نیست، و در مصادر ترجمه مربوط به وی، از این موضوع ذکری به میان نیامده و علما و مورخان تحقیقی در این خصوص انجام ندادهاند. ما با بررسی و تحقیقات فراوان در کتب معتبره به این نتیجه رسیدهایم که وی حدودا در سال 204 ه.ق وفات یافت یا به شهادت نایل شد؛ چرا که اکثر علمای رجال و مورّخان تاریخ، ورود ایشان به ایران و وفات آن حضرت را بین سالهای 201 الی 204 هجری ثبت نموده اند، و با دلایلی میتوان گفت که آن حضرت در سال 204 ه.ق به شهادت یا به مرگ طبیعی از دنیا رفته است.»
هر چه کتابچه را ورق میزنم، علتی برای وجود مدفن متبرک این امامزاده در ری و چگونگی ورودش به ایران نمییابم. خادم که پیگیریام را میبیند، روحانی نورانیای را نشانم میدهد که در گوشه حرم غرق در مناجات است.
سوالم را برای او نیز بازگو میکنم. میگوید «علّامه سید محسن امین رحمة اللهعلیه در کتاب ارزشمند اعیانالشیعه به نقل از بحارالانوار نوشته است که: «حمزة بن موسی علیهالسلام در خدمت برادرش امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام عازم خراسان بود، و همواره در خدمت برادر بود و در رفع حوایج امام میکوشید. چون به سوسمر ( یکی از قرا که معلوم ننموده در کجا واقع است) رسیدند، عدهای از عمّال مأمون بر آنان حمله کردند و او را کشتند و برادرش امام رضا علیهالسلام در باغی او را دفن کرد.»
میگوید: این مطلب را مؤلفان کتابهای «مشاهد العترة الطاهرة» و «روضاتالجنات» و «حیاةالامام موسی بن جعفر علیهالسلام» هم نقل نمودهاند، که باید مجعول بودن آن را پذیرفت.
بعد لبخندی میزند و میگوید: «در مجموع باید گفت: هیچ یک از مورّخان همراه بودن امامزاده حمزه علیهالسلام با امام رضا علیهالسلام را در کتابشان ذکر ننمودهاند. اما میتوان گفت که چون حضرت امام رضا علیهالسلام در سال 201 ه.ق به جهت ولایتعهدی مامون از مدینه عازم خراسان بود، لذا نامهای به سادات و امامزادگان نوشت و از آنان خواست که به ایران مهاجرت نمایند، و به همین دلیل دسته دسته سادات از مدینه عازم ایران شدند که حضرت فاطمه معصومه سلاماللهعلیها و حضرت احمد بن موسی علیهالسلام معروف به شاهچراغ، از همین دسته هستند که با کاروانی از سادات به ایران مهاجرت کردند.
از این رو، به احتمال قوی چون حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام با احمد بن موسی علیهالسلام برادر ابوینی بوده است، همراه برادر خود به دیدار امام رضا علیهالسلام شتافت، ولی مورّخان به اشتباه شهادت حمزه علیهالسلام را در سفر به همراه امام رضا علیهالسلام دانستهاند در حالی که باید اینگونه تصحیح گردد که حضرت حمزه در سفر به همراه احمد بن موسی علیهالسلام به شهادت رسید؛ زیرا همین که ورود کاروان شاهچراغ به گوش مأمون رسید، اساس حکومت خود را در خطر دید، لذا فورا بعد از به شهادت رساندن امام رضا علیهالسلام، دستور قتل عام سادات و امامزادگان علیهالسلام را به عمّال خود صادر کرد.
در پی این رخدادها، حضرت احمد بن موسی با برادر خود امامزاده حمزه و علاءالدین حسین علیهالسلام و دیگر سادات، که قصد خراسان و دیدار امام رضا علیهالسلام داشتند، با سپاه قتلغ خان، حاکم شیراز مواجه شدند، و چون یاران احمد بن موسی علیهالسلام آمادگی برای نبرد نداشتند و بعضا مجروح و زخمی شده بودند، از معرکه گریخته و خود احمد بن موسی علیهالسلام هم با تفصیلی که بعدا بیان خواهد شد به شهادت نایل آمد.
در این میان، میتوان چنین ادّعا کرد که امامزاده حمزه علیهالسلام در این جهاد زخمی شده و به شهر ری گریخت و در آنجا به دست عمّال مأمون شناسایی و به قتل رسید؛ یا اینکه با همان زخم از دار دنیا رفت.»
میپرسم: «پس در واقع این امامزاده هم مانند اجدادش شهید شده اما در این کتابچه چیز دیگری نوشته شده.» با همان لبخند دلنشینش پاسخم میگوید که: «روایات متعددی در باب این امامزاده آمده اما به دو دلیل عرض خودم را اثبات میکنم، اول آنکه بنا بر آنچه در کتاب اعیان الشیعه آمده و دیگر مورّخان هم نوشتهاند، دلایلی بر شهادت امامزاده حمزه علیهالسلام وجود دارد، و اگر بگوییم که آن حضرت را هنگامی که با امام رضا علیهالسلام عازم مرو بود به شهادت رساندهاند، معقول نیست؛ چرا که اولا هیچ یک از مورّخان همراه بودن امامزاده حمزه علیهالسلام با حضرت امام رضا علیهالسلام را در کتبشان ذکر نکردهاند و ثانیا بر فرض اینکه این مطلب صحیح باشد، اگر دشمنی شخصی یا دستوری از مأمون داشتند، میبایست خود امام علیهالسلام را شهید میکردند، نه شخصی که به عنوان خادم امام با وی بوده است؛ لذا میتوان همراه بودن امامزاده حمزه علیهالسلام را با برادر ابوینی خود شاهچراغ احمد بن موسی علیهالسلام ثابت کرد و داستان صاحب اعیان را مربوط به شاهچراغ دانست.
دومین دلیلم اینکه، به استناد گفتههای جمیع مورّخان، ورود امامزادگان پس از دعوت امام رضا علیهالسلام و استقرار و جلوس آن حضرت بر کرسی ولایتعهدی صورت گرفته است، و از طرفی، ناقلین داستان کشته شدن امامزاده حمزه علیه السّلام، تاریخ وفات یا شهادت ایشان را متّفقا در سالهای 201 الی 204 هجری میدانند، بنابراین با وجود این که آخر داستان هم، اشاره به دفن حضرت حمزه بن موسی علیهالسلام در یکی از باغها دارد، و با توجه به اینکه حضرت عبد العظیم حسنی علیهالسلام به وجود قبر حضرت حمزه در ری اشاره کرده، و روزها وارد باغی میشده و قبری را زیارت مینمود و میفرمود: هذا قبر خیر رجل من ولد موسی بن جعفر علیهالسّلام، پس میتوان چنین استدلال نمود که آن حضرت با برادر خود شاهچراغ عازم ایران شد و بعد از مقاتله با سپاه قتلغ خان، در حالی که زخمی گشته بود به ری متواری گشت و در این شهر به دست عمّال مأمون به شهادت رسید. اگر به کشته شدن آن حضرت در معیّت امام رضا قائل شویم، با خبری که حضرت حمزه علیهالسلام را با حضرت معصومه علیهالسلام همراه میداند، تعارض دارد. لذا چارهای نیست که هر دو خبر را رد کرده و قول نگارنده را با دلایل مذکور قبول نماییم.
پس از آنکه ثابت شد حضرت امامزاده حمزه علیهالسلام بین سالهای 203 یا 204 هجری به شهادت رسیده است، این نکته نیز لازم است گفته شود که چون شاهچراغ از حضرت امام رضا علیهالسلام از لحاظ سنی بزرگتر بوده، و از طرفی تولد امام علی بن موسی الرضا علیهالسلام به اتفاق موّرخان در سال 148 ه.ق بود، و جناب حمزه علیهالسلام هم برادر ابوینی شاهچراغ است، پس میتوان احتمال داد که وی در سال 151 هجری متولد شده و در سال 203 یا 204 ه.ق یعنی در سن 53 سالگی به شهادت رسیده است. والله العالم.»
فرزندان امامزاده حمزه علیهالسلام
سر و صدای کودکانی که در حرم بازی میکنند، صحبت روحانی را قطع میکند. از او که به کودکان پرهیاهو خیره شده میپرسم: «امامزاده حمزه با اهل و عیالش به ایران آمده بود یا تنها؟»
چشم از کودکان بر میگیرد و میگوید: «در تاریخ نام سه پسر به نامهای حمزة بن حمزه، قاسم بن حمزه و علی بن حمزه را برای وی ثبت کردهاند که ایشان نیز به همراه پدرشان راهی دیدار امام رضا بودهاند. علی بن حمزه بدون فرزند از دنیا رفت و در شیراز در باب اسطخر مدفون گردید؛ بنابراین اعقاب حمزة بن موسی علیهالسلام که در بلاد عجم بسیارند، از نسل قاسم و حمزه هستند.
مادر حمزة بن حمزه، امّ ولد بود و خود او در خراسان پیشوا و مقدم بود. از او نوادگان اندکی باقی مانده است که بعضی از آنها در بلخ هستند و اعقاب او از یک فرزندش به نام علی بن حمزة بن حمزه است. نسل حمزة بن حمزه به غایت اندک است و حقیقت حال اولاد او چنان که باید معلوم نیست.
اما قاسم بن حمزه که مادر او هم امّ ولد بود؛ او را قاسم اعرابی مینامیدند و نسلش از محمّد اعرابی است. از محمد اعرابی بنا به نقل از فخر رازی شش فرزند به جا ماند، اما اعقاب قاسم بن حمزه تنها از سه فرزندش به نامهای محمّد، علی و احمد هستند.
به هر حال نسل احمد بن محمد الاعرابی بن قاسم بن حمزه، از چند پسر است که ابو محمّد اسماعیل، جدّ شاهان صفوی نیز از ایشان است.
مرحوم شیخ عباس قمی رحمةاللهعلیه در کتاب منتهیالامال، نسب شاهان صفویه موسویه را اینگونه ذکر میکند: «همانا سلاطین صفویه قریب به دویست و سی سال سلطنت کردند و ترویج دین و مذهب شیعه جعفری نمودند. اول ایشان شاه اسماعیل اول بود، و هو ابن السلطان حیدر بن السلطان شیخ جنید مقتول بن السلطان شیخ ابراهیم بن خواجه علی مشهور به سیاهپوش است که در سنه هشتصد و سی و سه در بیتالمقدس وفات کرد و مزارش معروف شد به مزار شیخ العجم و هو ابن شیخ صدرالدین موسی بن قطبالاقطاب برهان الاصفیاء الکاملین شیخ صفی الدین ابوالفتح اسحق اردبیلی که سلاطین صفویه را به سبب انتسابشان به او، صفویه گفتهاند.
از دیگر نوادگان محمد بن قاسم الاعرابی بن حمزه، ابوجعفر محمد بن موسی بن محمد بن القاسم بن حمزه بن امام موسی کاظم علیهالسلام است که در خدمت پادشاهان سامانی به سر میبرد و با وزرای آنها معاشرت داشت.
بقعه و بارگاه امامزاده حمزه علیهالسلام
به گفته بومیان محل و متولیان حرم، دقیقا نمیتوان معلوم کرد که از چه زمانی برای مرقد مطهّر امامزاده حمزه علیهالسّلام، گنبد و حرم و ضریح بنیان نمودهاند ولی مسلم این است که حضرت عبدالعظیم علیهالسلام در زمان اقامت خود در شهر ری، روزها به زیارت قبری که فعلا در مقابل قبر اوست میآمد و میفرمود: «هذا قبر رجل من ولد موسی بن جعفر علیهالسلام»؛ این قبر مردی از فرزندان امام موسی بن جعفر علیهالسلام است. اولین کسی که مکان این قبر منوّر را زیارت و معرفی نمود، جناب سیدالکریم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام بوده و بعدها اهالی متدّین و مشتاق به خاندان اهل بیت علیهمالسلام به زیارت وی مشرف شدند؛ تا اینکه اولین بار سلاطین صفویه که از اولاد او بودهاند، در ایام سلطنت خود، به آن قبر توجه جدی نمودند.
مرحوم دکتر محمدتقی مصطفوی در کتاب آثار تاریخی طهران اینطور نوشته است که: «بقعه امامزاده حمزه علیهالسلام مشتمل بر حرمی در اندازه و هیئت حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام است و همانند آن مزیّن به آیینهکاری و دارای ضریح نقرهای از اواسط دوره قاجاریه و صندوق چوبی تازهساز است. و ایوان بزرگ شرقی و مسجد بالای سر، در جنوب غربی آستانه حضرت عبدالعظیم علیهالسلام واقع است که به نظر میرسد از ابنیه دوران شاه طهماسب صفوی باشد. پادشاهان صفویه که خود را از اولاد او میدانستند، در ایام سلطنت خود به آن توجه زیادی داشتهاند. و شاه طهماسب صفوی به احداث بقعه و گنبد برای مرقدش همت گماشتهاست.»
ذکر کراماتی از امامزاده حمزه علیهالسلام
فرزندان حضرت موسی بن جعفر علیهالسلام هر یک دارای فضایلی هستند ولیکن حضرت حمزه علیهالسلام دارای فضایلی ممتاز و جلالت قدر و عظمت شأن است؛ چرا که برخی کرامات ایشان جزیی از تاریخ ایران شده است.
«نامه را پیدا کردی؟»
در تاریخ ایران از میان پادشاهانی که علیه دیانت و مظاهر اسلام قد برافراشتهاند، نام رضاخان قلدر، فراموشناشدنی است. به ویژه آنکه او در اعمال کینهتوزانه خود بر ضدحجاب و روحانیت، خفقان دهشتناکی حاکم نموده بود.
این ماجرا در اوج شقاوت آغاز شده است:
یک صندوق منبّت کاری شده برای قرار دادن بر روی مرقد مطهّر امامزاده حمزة بن موسی علیهالسلام ساخته و آماده نصب شده بود. در این حین، یکی از خادمان تصمیم گرفت نامهای بنویسد و در آن وضعیت و موقعیت زمان خود را تشریح کند. او در این نامه، ابتدا نام و مشخصات خود را نوشت و اینکه در چه تاریخی و در زمان حکومت چه کسی آن را نگاشته است. و سپس ظلم رضاخان و کینهورزیهای آن خبیث را علیه دین، و پردهدری نسبت به اعتقادات مذهبی مردم را شرح داد.
او در یک فرصت مناسب، این نامه را در آخرین مرحله نصب صندوق، میان صندوق و سنگ مرقد قرار داد، تا شاید پس از گذشت قرنها، اگر تعمیر و یا تعویضی برای آن صندوق صورت گرفت، آیندگان با خواندن این نامه به یک سند تاریخی و شاهد عینی از ظلم دوران رضاخان دست یابند و از آن مطلّع شوند.
اما دست بر قضا، این مدت بیش از چهل سال طول نکشید و در سال 1350 یکی از مؤمنان بانی ساخت صندوق خاتم شد تا به جای صندوق منبّت قبلی در مرقد مطهّر حضرت حمزة بن موسی علیهالسلام نصب شود.
خبر که به گوش آن خادم -یعنی نویسنده نامه چهل سال قبل- رسید، وحشت و اضطراب تمام وجودش را فرا گرفت. خدایا چه خواهدشد! برداشتن صندوق همان و عیان شدن نامه همان، آن هم در اوج قدرت محمدرضا پسر رضاخان قلدر.
در صدد چاره برآمد. اما راهی به جز توسل به جناب حمزه علیهالسلام نمییابد.
آن شب فکری به ذهنش خطور میکند. او برای خود کفنی تدارک دیده بود، تا پس از مرگش از آن استفاده شود. به فکر افتاد برای حضور در مراسم تعویض صندوق، همین کفن را بهانه کند.
شب موعود فرا رسید. مسئولان وقت آستانه، به همراه نماینده دولت و تنی چند از مقامات ایستاده بودند تا شاهد تعویض صندوق باشند. در این میان خادم پیر نیز خود را به کنار صندوق رساند و به حاضرین گفت: «من کفنی دارم که آرزو دارم آن را با غبار روی سنگ مرقد متبرّک کنم. منت بگذارید و اجازه بدهید به آرزوی خود برسم.»
مسئولان آستانه که برای این خادم احترام خاصی قائل بودند، با خواسته او موافقت میکنند. هنگامی که صندوق برداشته میشود، او کفن را بر روی سنگ میاندازد و غبارها را درون کفن جمع میکند. آسوده خیال از این که نامه نیز در بین غبارهاست.
بلافاصله از حرم خارج شده و در گوشه امنی کفن را میتکاند. به اندازه یک مشت غبار که در این چهل سال زیر صندوق جمع شده است روی زمین میریزد، اما از کاغذ خبری نیست. بار دیگر تشویش و نگرانی به جانش میافتد. خدایا در این چهل سال که صندوق از جایش تکان نخورده است، بنابراین فقط یک احتمال باقی میماند و آن هم سهلانگاری در جمع کردن غبار. حتما نامه درون حرم افتاده است!
حرم هم قرق و درها بسته، بهانهای هم برای برگشتن به داخل نیست. اینک که دیگر خود را برای عواقب بعدی آماده کرده بود، رنگپریده و مضطرب کنار حوض امامزاده حمزه علیهالسلام مینشیند تا آبی به صورت بزند. در این هنگام صدایی از پشت سر توجهش را جلب میکند. کسی میپرسد: «نامه را پیدا نکردی؟» برمیگردد. جوانی خوشرو و بلندقد میبیند که متبسّم بالای سرش ایستاده است. پاسخ میدهد: آقا! کدام نامه؟ و بعد سکوت میکند.
همان جوان اضافه میکند: «نگران نباش! آن نامه هیچوقت پیدا نخواهد شد.» سخنان آن جوان بلندبالا، که اینگونه از ضمیر و مکنونات او مطلّع است، خادم را به وحشت میاندازد؛ به طوری که با عجله از صحن بیرون میآید. در کوچه قدمهایش را تندتر برمیدارد، اما چند لحظه بعد پیش خود میاندیشد این جوان که داخل حرم نبود، و قبل از این هم ایشان را ندیده بودم، پس از کجا راز مرا میدانست.
این سوالات او را دوباره به داخل صحن میکشاند اما از جوان خوشرو و بلندقامت هیچ اثری نبود.
خادم در حالی که باران اشک صورتش را میشست، چشمان درخشانش را بر گنبد فیروزهای حضرت حمزة بن موسی علیهالسلام دوخت و گفت: السلام علیک یابن رسول الله صلّیاللهعلیهوآلهوسلّم.
«دنبه گوسفندش ترکید!»
در سالهای گذشته، موضوعی تا مدتها در شهر ری نقل محافل بود و امروز نیز اگر بپرسید «چه کسی کاشیکاری منارههای حرم سیدالکریم علیهالسلام را انجام داده است»، پاسخ میدهند: «همان که از ایوان امامزاده علیهالسلام افتاد، دنبه گوسفندش ترکید.»
حال ببینیم که این ماجرا چه بوده است:
در آن زمانها، ایّام محرم که فرا میرسید، در صحن حضرت حمزة بن موسی علیهالسلام هر روز مراسم تعزیهخوانی برقرار میشد.
آن روز موضوع تعزیه، مربوط به قربانی کردن حضرت اسماعیل علیهالسلام به دست حضرت ابراهیم علیهالسلام بود. در این تعزیه اینطور عمل میشد که وقتی تعزیهخوان به تلاش حضرت ابراهیم علیهالسلام برای قربانی کردن حضرت اسماعیل علیهالسلام میرسید و به اراده خداوند موفق به آن کار نمیشد، در همین لحظه جعبهای از بالای ایوان به طرف پایین میآمد که درون آن فردی که نقش جبرئیل را ایفا میکرد، به همراه یک گوسفند قرار داشت.
گوسفند که به زمین میرسید، کسی که نقش حضرت ابراهیم علیهالسلام را داشت آن را میگرفت و قربانی میکرد.
این جعبه به وسیله طنابی از بالای ایوان هدایت میشد. آن روز در حالی که جمعیّت انبوهی به تماشای تعزیه نشسته بودند، نوبت به لحظه پایین آمدن جعبه رسید. طبق معمول «استاد محمود کاشیکار»، که نقش جبرئیل را داشت به همراه یک رأس گوسفند درون جعبه قرار داشت.
جعبه هنوز فاصله چندانی از ایوان نگرفته بود که صدای جمعیّت و شیپور و طبل موجب رم کردن گوسفند شد و در اثر تکانهای شدید بالاخره به واژگون شدن جعبه انجامید.
در این لحظات حساس، معین البکاء (مسئول تعزیه) که مراقب این اوضاع بود، در یک آن متوجه این واقعه میشود و در همان حال با ذکر «یا پسر موسی بن جعفر علیهالسلام»، متوسل به حضرت حمزة بن موسی علیهالسلام میگردد.
در آنجا بود که جمعیّت در عین ناباوری میبینند گوسفند به صورت چهار دست و پا در میان جمعیت میافتد و در پی آن استاد محمد کاشیکار نیز آنچنان دقیق بر روی دنبه گوسفند میافتد که دنبه گوسفند میترکد. در این واقعه با وجود جمعیت فشرده و ارتفاع زیاد، به هیچیک از تماشاچیان و همچنین استاد محمود کاشیکار کوچکترین آسیبی وارد نمیشود. استاد محمود کاشیکار همان کسی است که کاشیکاری منارههای حرم حضرت عبدالعظیم علیهالسلام یادگار اوست.
کیفیت زیارت حضرت امامزاده حمزه بن موسی علیهالسلام
محدث قمی رحمة الله درباره زیارت وی نوشته است: «همان زیارتی که برای حضرت عبدالعظیم علیهالسلام خوانده میشود، برای امامزاده حمزه علیهالسلام هم میتوان خواند منتهی با آوردن عبارت «السلام علیک یا اباالقاسم»، به جای نام حضرت عبدالعظیم علیهالسلام، اسم امامزاده حمزه علیهالسلام آورده میشود و آنگاه به نیّت این امامزاده، زیارتنامه را میتوان قرائت نمود.»
پس بار دیگر زیارت آن شریف را میخوانیم تا توفیقمان دهند که بار دیگر به زیارتشان رویم:
زیارتنامه امامزاده حمزه علیهالسلام
بِسْمِ الله الرَّحْمِن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ خاتَمِ الاَنْبِیاءِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ وَلِیِّ الاَوْلِیاءِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ بَتُولِ الْعَذراءِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ شافِعِ یوْمِ الحِسابِ یابْنَ الاَئِمَّةِ الاَطْیابِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ الطّاهِرینَ الاَنْجابِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ بابِ الحَوائِجِ یابْنَ صاحِبِ الْمَقاماتِ وَ الْمَعارِجِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یابْنَ النَّبَاءِ الْعَظیمِ یابْنَ الْکاظِمِ الْکَظیمِ یا مَنْ زارَهُ سَیدُنا عَبْدُ العَظیمِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا اَخَا الرِّضَا الْغَریبِ یا حَبیبَ بْنَ الْحَبیبِ یا ذَاالنَّسَبِ الْحَسیبِ، اَلسَّلامُ عَلَیکَ یا سَیدی وَ مَوْلایَ یا حَمْزَةَ بْنَ موسَی الْکاظِمِ یابْنَ الاَطْیابِ وَ الْاَعاظِمِ یا سُلالَةَ الْاَفاخِمِ یابْنَ السّاداتِ المُکَرَّمینَ یابْنَ الاَئِمَّةِ الْمُنْتَجَبینَ یابْنَ آلِ طه وَ یس یابْنَ وَلِیِّ اللهِ وَ یا اَخَ ولِیِّ اللهِ وَ یا عَمَّ وَلِیِّ اللهِ اَیهَا الشّافِعُ وَ ابْنَ الشّافِعِ اَشهَدُ اَنَّکَ ابْنُ الْاِمامِ وَاَخُ الْاِمامِ وَ مِنْ ذُرِّیةِ اَئِمَّةِ الْکِرامِ وَ اَلسَّلامُ عَلَیکَ وَ عَلی آبائِکَ الطّاهِرینَ وَ رَحْمَةُ اللهِ وَ بَرَکاتُهُ.
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.