ا

باقی مانده اهل بیت ( علیهم السلام ) و یارانشان در کربلا که پیش از این با شهادت امام حسین ( علیه السلام ) و یاران باوفای ایشان قدم در وادی عشق نهاده بودند، اکنون در قالب کاروان اسرا این راه پر فراز و نشیب را طی می‌کند.

نگارش تاریخ در گذشته نواقص زیادی داشته است، از طرفی شمار باسوادان بسیار اندکی بودند و در آن میان شمار مورخان اندک‌تر؛ از سوی دیگر فاتحان هر نبرد سنت کتاب سوزی از قوم مغلوب را به عنوان یکی از برنامه‌های خود انجام می‌دادند و در این میان شمار زیادی از کتابهای تاریخی هم سوزانده می شد.
آنچه از واقعه کربلا باقی مانده نیز بر اساس شنیده‌های افرادی ناظر بر آن واقعه و یا باواسطه از دیگران بوده است، به عنوان نمونه می‌توان به ماجرایی اشاره کرد که درباره ارسال سرهای شهدای کربلا به شام است:
ابن لهیعه و جمعی دیگر از مورخان روایت کرده‌ اند: در بیت الله الحرام طواف می‌ کردم ناگاه مردی را دیدم که گفت: خداوندا مرا بیامرز؛ اگر چه گمان ندارم که بیامرزی من به او گفتم :ای بنده خدا از خدای تعالی بپرهیز و چنین سخنان باطل نگو، زیرا اگر گناهانت به اندازه قطرات باران یا برگ درختان باشد و تو استغفار نمایی، خدای عزوجل گناهانت را می‌ بخشد که غفور و رحیم است.
آن مرد گفت: به نزد من بیا تا قصه خویش را به تو حکایت نمایم. من به نزدش رفتم و گفت: بدان که من با ۴۹ نفر دیگر همراه سر حضرت امام حسین ( علیه السلام ) به شام رفتیم و برنامه ما این بود که چون شب می‌ شد آن سر را در میان تابوت می‌ گذاردیم و بر دور آن تابوت جمع می‌ شدیم و به شرابخواری می‌ پرداختیم.
شبی همراهان من به عادت شب‌ های پیش به شرب خمر مشغول شدند و مست گشتند و من آن شب لب به شراب نزدم و چون شب کاملا تاریک شد، صدایی از رعدی به گوشم رسید و برقی را مشاهده کردم و ناگهان دیدم درهای آسمان باز گردید، حضرت آدم، حضرت نوح، حضرت ابراهیم، حضرت اسماعیل، حضرت اسحاق و پیغمبر ما حضرت محمد (ص) از آسمان نازل شدند و جبرئیل با گروهی از ملائکه در خدمت ایشان بودند.
جبرئیل به نزدیک آن تابوت که سر در آن بود رفته و آن را بیرون آورد و بر سینه خود چسبانید و بوسید. سایر انبیاء نیز مانند جبرئیل، آن سر را زیارت می‌ کردند و حضرت رسول به محض دیدن سر ، گریه نمود و انبیاء به او تعزیت و تسلیت می‌ گفتند.
جبرئیل گفت: یا محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) به درستی که خداوند عزوجل مرا امر فرموده که مطیع فرمانت باشم تا آنچه که در حق امت خود بفرمایی به جا آورم؛ اگر می‌ فرمایی زمین را به زلزله در آورم تا سطح زمین از زیر ایشان برگردانم چنانکه بر قوم لوط چنین کردم.
رسول خدا (ص) فرمود: چنین مکن، زیرا مرا با امت وعده‌ گاهی است در روز قیامت در حضور پروردگار عالمیان. پس ملائکه به سوی ما آمدند تا ما را به قتل رسانند، من فریاد الامان به سوی پیامبر عالمیان، بر آوردم. رسول خدا فرمودند: برو خدا تو را نیامرزد.
این مطلب در کتاب «تذییل» محمد بن نجار شیخ المحدثین بغداد نیز با اندکی اختلاف بیان شده است.
بنابراین با توجه به چنین وضعیتی نباید جای شگفتی باشد اگر بگوییم تاریخ، حوادث میان راه شام را مشخص نکرده است که حاملان سرها چند منزل، استراحت کردند و چه بر آنها گذشت؟
اما بر اساس آنچه از آن دوران باقی مانده و کلیات آن مورد تأیید مورخان است ، یزید بن معاویه، به عبیدالله بن زیاد دستور داد که سر مطهر فرزند علی( علیه السلام ) را با سرهای جوانان و یاران ایشان که در رکاب آن حضرت شهید شده بودند با کالاها و زنان اهل بیت و عیالات آن حضرت را روانه شام نماید؛ دستوری حکومتی که باید اجرا می شد.
باید نمایش قدرت کامل می شد پس بنا بر آنچه در تاریخ آمده بعد از آن که ابن زیاد یک یا چند روز سرهای شهدای کربلا را در کوچه‌ ها و محله‌ های کوفه گردانید، آنها را به شام نزد یزید بن معاویه فرستاد، ابن زیاد سرهای شهدای کربلا را به زحر بن قیس سپرد و راهی شام کرد.
ابن زیاد پس از فرستادن سر امام حسین( علیه السلام )، اسراء را در ۱۵ محرم با شمر ذی الجوشن و مخفر بن ثعلبه عائذی به شام فرستاد و به دست و پا و گردن مبارک امام سجاد( علیه السلام ) زنجیر انداخت و اسراء را سوار بر شتر بی‌جهاز کرد؛ او اهل بیت را مانند اسیران کفار، دیار به دیار با ذلت و انکسار طوری که مردم به تماشای آنها می‌ آمدند، به شام آورد.
منابع و اسناد تاریخی از جمله لهوف سید بن طاووس و دیگر آثار تاریخی مربوط به آن دوران مدتی که اسرا از کوفه به شام در حرکت بودند را ذکر نکردند و نگفته اند که چه وقایعی اتفاق افتاده و تنها به برخی بی‌ ادبی‌ های حاملان سرها اشاره دارند و در طول مسیر از شهرهای مختلف گذر می‌ کردند.

تا اینجا آنچه گذشت طبیعی است، قومی فاتح که به اخلاق مقید نیست آنچه توانسته بر سر قوم مغلوب آورده اما در میانه این راه رویدادهایی هست که نظرها را به خود جلب می کند و به عقیده راقم این سطور اینگونه رویدادها به اندازه واقعه کربلا مهم هستند چون نخستین بازتابهای جریان ظهر عاشورا را به نمایش می گذارد.

جریان راهب مسیحی

در بحار الانوار جلد ۱۰ صفحه ۲۳۹ سرگذشت راهبی مسیحی آورده شده که بعد از آنکه فهمید کاروانی که در نزدیکی دیر او ساکن شده‌انداز حکومتیان یزید هستند و سر فرزند آخرین پیامبر (ص) را به همراه دارند، با پرداخت مبلغی به خولی – فرمانده گروه حاملان سرها- شبی سر امام حسین ( علیه السلام ) را به امانت گرفت و تا صبح در کنار آن عزاداری کرد و در نهایت هم به دین اسلام مشرف شد.

حوادث راه شام

ابن شهر آشوب می‌ گوید یکی از کرامات امام زیارتگاه‌ هایی است که از سر ایشان به جای مانده است؛ در کربلا و در شهرهای عسقلان، موصل، نصیبین، حماه، حمص، دمشق و دیگر مکان‌ ها است.
یعنی این که وجود سر مقدس امام در این مکان‌ ها ، زیارتگاه‌ های معروف دارد، برای نمونه وقتی خواستند به شهر موصل بروند شخصی را به نزد حاکم شهر موصل فرستاند که توشه و آذوقه برای آنها فراهم کند و شهر را آذین کنند، اهل موصل گفتند هر چه می‌ خواهید برای شما فراهم می‌ کنیم ولی از آنها درخواست کردند که به شهر نیایند، بیرون شهر منزل کنند و از همانجا بروند، آنها در یک فرسخی شهر منزل کردند و سر امام حسین ( علیه السلام ) را روی سنگی نهاند، از آن سر مقدس قطره خونی بر آن سنگ چکید و مانند چشمه‌ ای از آن خون می‌ جوشید.
مردم هنگام محرم اطراف آن جمع می‌ شدند و مراسم عزاداری بر پا می‌ کردند و این مراسم تا زمان عبدالملک بن مروان حکم به جا بود و او دستور داد آن سنگ را از آنجا به جای دیگری ببرند لذا اثر آن محو شد البته در جای سنگ گنبدی ساختند.
حاملان سر نزدیک هر شهری از کربلا (از کوفه تا دمشق) می‌ رسیدند جرات نداشتند که وارد شوند، می‌ ترسیدند قبائل عرب علیه آنها شورش کنند و سر را از آنها بگیرند لذا از بیراهه می‌ رفتند و فقط برای آذوقه، شخصی را می‌ فرستاند و می‌ گفتند این سر یک خارجی است.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 5 = 2