خبرگزاری فارس: اهداف صلح امام حسن(ع) به روایت رهبر انقلاب/ امام حسین(ع) جزء مدافعان ایده‌ صلح بود

رهبر انقلاب درباره اهداف صلح امام حسن(علیه السلام) فرمودند: هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمی‌گرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت.

پیشوای دوم جهان تشیع نخستین میوه پیوند فرخنده امام علی(علیه السلام) با دختر گرامی پیامبر اسلام فاطمه زهرا(س) بود، در نیمه ماه رمضان سال سوم هجرت در شهر مدینه دیده به جهان گشود. به مناسبت ولادت امام حسن مجتبی(علیه السلام) به بازخوانی بیانات رهبر انقلاب حضرت آیت‌الله خامنه‌ای درباره این امام همام می‌پردازیم.

معظم‌له در 22 فروردین سال 1369 شمسی که برابر با 15 ماه مبارک رمضان بوده است، به تشریح صلح امام حسن(علیه السلام) پرداختند که در ادامه گزیده‌ای از آن می‌آید:

*دوران امام مجتبی(علیه السلام) حادثه‌ سرنوشت‌ساز در کل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود

-دوران امام مجتبی(علیه السلام) و حادثه‌ صلح آن بزرگوار با معاویه، یا آن چیزی که به نام صلح نامیده شد، حادثه‌ سرنوشت‌ساز و بی‌نظیری در کل روند انقلاب اسلامى صدر اول بود. دیگر ما نظیر این حادثه را نداشتیم.

-انقلاب اسلام، یعنی تفکر اسلام و امانتی که خدای متعال به نام اسلام برای مردم فرستاد، در دوره‌ اول، یک نهضت و یک حرکت بود و در قالب یک مبارزه و یک نهضت عظیم انقلابی، خودش را نشان داد و آن در هنگامی بود که رسول خدا(ص) این فکر را در مکه اعلام کردند و دشمنان تفکر توحید و اسلام، در مقابل آن صف‌آرایی نمودند؛ برای اینکه نگذارند این فکر پیش برود. پیامبر با نیرو گرفتن از عناصر مؤمن، این نهضت را سازماندهی کرد و یک مبارزه‌ بسیار هوشمندانه و قوی و پیشرو را در مکه به وجود آورد. این نهضت و مبارزه، سیزده سال طول کشید. این، دوره‌ اول بود.

-بعد از سیزده سال، با تعلیمات پیامبر با شعارهایی که داد، با سازماندهی که کرد، با فداکاری که شد، با مجموع عواملی که وجود داشت، این تفکر، یک حکومت و یک نظام شد و به یک نظام سیاسی و نظام زندگی یک امت تبدیل گردید و آن هنگامی بود که رسول خدا(ص) به مدینه تشریف آوردند و آنجا را پایگاه خودشان قرار دادند و حکومت اسلامی را در آنجا گستراندند و اسلام از شکل یک نهضت، به شکل یک حکومت تبدیل شد. این، دوره‌ دوم بود.

-این روند، در ده سالی که نبى اکرم(ص) حیات داشتند و بعد از ایشان، در دوران خلفای چهارگانه و سپس تا زمان امام مجتبی(علیه السلام) و خلافت آن بزرگوار – که تقریباً شش ماه طول کشید – ادامه پیدا کرد و اسلام به شکل حکومت، ظاهر شد. همه چیز، شکل یک نظام اجتماعی را هم داشت؛ یعنی حکومت و ارتش و کار سیاسی و کار فرهنگی و کار قضایی و تنظیم روابط اقتصادی مردم را هم داشت و قابل بود که گسترش پیدا کند و اگر به همان شکل پیش می‌رفت، تمام روی زمین را هم می‌گرفت؛ یعنی اسلام نشان داد که این قابلیت را هم دارد.

-در دوران امام حسن(علیه السلام)، جریان مخالفی آن‌ چنان رشد کرد که توانست به صورت یک مانع ظاهر بشود. البته این جریان مخالف، در زمان امام مجتبی(علیه السلام) به وجود نیامده بود؛ سال‌ها قبل به وجود آمده بود. اگر کسی بخواهد قدری دور از ملاحظات اعتقادی و صرفاً متکی به شواهد تاریخی حرف بزند، شاید بتواند ادعا کند که این جریان، حتی در دوران اسلام به وجود نیامده بود؛ بلکه ادامه‌ای بود از آنچه که در دوران نهضت پیامبر – یعنی دوران مکه – وجود داشت.

-بعد از آنکه خلافت در زمان عثمان – که از بنی‌امیه بود – به دست این قوم رسید، ابوسفیان – که در آن‌وقت، نابینا هم شده بود – با دوستانش دور هم نشسته بودند. پرسید: چه کسانی در جلسه هستند؟ پاسخ شنید که فلانی و فلانی و فلانی. وقتی که خاطر جمع شد همه خودی هستند و آدم بیگانه‌ای در جلسه نیست، به آنها خطاب کرد و گفت: «تلقّفنّها تلقّف الکرة»، یعنی مثل توپ، حکومت را به هم پاس بدهید و نگذارید از دست شما خارج بشود! این قضیه را تواریخ سنی و شیعه نقل کرده‌اند، البته ابوسفیان در آن‌وقت، مسلمان بود و اسلام آورده بود، منتها اسلام بعد از فتح یا مشرف به فتح. اسلام دوران غربت و ضعف نبود، اسلام بعد از قدرت اسلام بود.

*صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند

-این جریان، در زمان امام حسن مجتبی(علیه السلام) به اوج قدرت خودش رسید و همان جریانی بود که به شکل معاویه بن‌ ابی‌سفیان، در مقابل امام حسن مجتبی(علیه السلام) ظاهر شد. این جریان، معارضه را شروع کرد؛ راه را بر حکومت اسلامی – یعنی اسلام به شکل حکومت – برید و قطع کرد و مشکلاتی فراهم نمود؛ تا آنجایی که عملاً مانع از پیشروی آن جریان حکومت اسلامی شد.

-در باب صلح امام حسن(علیه السلام)، این مسأله را بارها گفته‌ایم و در کتاب‌ها نوشته‌اند که هر کس – حتی خود امیرالمؤمنین(علیه السلام) – هم اگر به جای امام حسن مجتبی(علیه السلام) بود و در آن شرایط قرار می‌گرفت، ممکن نبود کاری بکند، غیر از آن کاری که امام حسن کرد. هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که امام حسن، فلان گوشه‌ کارش سؤال‌برانگیز است. نه، کار آن بزرگوار، صددرصد بر استدلال منطقىِ غیر قابل تخلف منطبق بود.

-در بین آل رسول خدا(ص)، پرشورتر از همه کیست؟ شهادت‌آمیزترین زندگی را چه کسی داشته است؟ غیرتمندترین آنها برای حفظ دین در مقابل دشمن، برای حفظ دین چه کسی بوده است؟ حسین‌بن علی(علیه السلام) بوده است. آن حضرت در این صلح، با امام حسن(علیه السلام) شریک بودند. صلح را تنها امام حسن نکرد؛ امام حسن و امام حسین این کار را کردند؛ منتها امام حسن(علیه السلام) جلو بود و امام حسین(علیه السلام) پشت سر او بود.

*امام حسین(علیه السلام)، جزء مدافعان ایده‌ صلح امام حسن(علیه السلام) بود

-امام حسین(علیه السلام)، جزو مدافعان ایده‌ صلح امام حسن(علیه السلام) بود. وقتی که در یک مجلس خصوصی، یکی از یاران نزدیک – از این پُرشورها و پُرحماسه‌ها – به امام مجتبی(علیه السلام) اعتراضی کرد، امام حسین با او برخورد کردند: «فغمز الحسین فی وجه حجر». هیچ‌کس نمی‌تواند بگوید که اگر امام حسین به جای امام حسن بود، این صلح انجام نمی‌گرفت. نخیر، امام حسین با امام حسن بود و این صلح انجام گرفت و اگر امام حسن(علیه السلام) هم نبود و امام حسین(علیه السلام) تنها بود، در آن شرایط، باز هم همین کار انجام می‌گرفت و صلح می‌شد.

-صلح، عوامل خودش را داشت و هیچ تخلف و گزیری از آن نبود. آن روز، شهادت ممکن نبود. مرحوم «شیخ راضی آل یاسین» در این کتاب «صلح الحسن» – که من بیست سال پیش، آن را ترجمه کردم و چاپ شده است – ثابت می‌کند که اصلاً جا برای شهادت نبود. هر کشته شدنی که شهادت نیست؛ کشته شدن با شرایطی، شهادت است. آن شرایط، در آنجا نبود و اگر امام حسن(علیه السلام)، در آن روز کشته می‌شدند، شهید نشده بودند. امکان نداشت که آن روز کسی بتواند در آن شرایط، حرکت مصلحت‌آمیزی انجام بدهد که کشته بشود و اسمش شهادت باشد و انتحار نکرده باشد.

در زمان امام حسن(علیه السلام) تفکر انقلابى اسلامی دوباره برگشت

راجع به صلح، از ابعاد مختلف صحبت کرده‌ایم؛ اما حالا مسأله این است که بعد از صلح امام حسن مجتبی(علیه السلام)، کار به شکلی هوشمندانه و زیرکانه تنظیم شد که اسلام و جریان اسلامی، وارد کانال آلوده‌‌ای که به نام خلافت – و در معنا سلطنت – به وجود آمده بود، نشود. این، هنر امام حسن مجتبی(علیه السلام) بود. امام حسن مجتبی کاری کرد که جریان اصیل اسلام – که از مکه شروع شده بود و به حکومت اسلامی و به زمان امیرالمؤمنین و زمان خود او رسیده بود – در مجرای دیگری، جریان پیدا بکند، منتها اگر نه به شکل حکومت – زیرا ممکن نبود – لااقل دوباره به شکل نهضت جریان پیدا کند. این، دوره‌ سوم اسلام است.

-اسلام، دوباره نهضت شد. اسلام ناب، اسلام اصیل، اسلام ظلم‌ستیز، اسلام سازش‌ناپذیر، اسلام دور از تحریف و مبرّا از این‌که بازیچه‌ دست هواها و هوس‌ها بشود، باقی ماند؛ اما در شکل نهضت باقی ماند. یعنی در زمان امام حسن(علیه السلام)، تفکر انقلابىِ اسلامی – که دوره‌‌ای را طی کرده بود و به قدرت و حکومت رسیده بود – دوباره برگشت و یک نهضت شد. البته در این دوره، کار این نهضت، به مراتب مشکل‌تر از دوره‌ خود پیامبر بود؛ زیرا شعارها در دست کسانی بود که لباس مذهب را بر تن کرده بودند؛ در حالی که از مذهب نبودند. مشکلى کار ائمه‌ هدی(علیه السلام)، اینجا بود.

اگر امام مجتبی صلح را انجام نمی‌داد، آن اسلام ارزشى نهضتی باقی نمی‌ماند

-در کنار این، جریان مسلمانى اصیل، جریان اسلام ارزشی، جریان اسلام قرآنی – که هیچ‌ وقت با آن جریان حاکم، اما ضد ارزش‌ها کنار نمی‌آمد – نیز ادامه پیدا کرد که مصداق بارز آن، ائمه‌ هدی(علیه السلام) و بسیاری از مسلمانانِ همراه آنان بودند. به برکت امام حسن مجتبی(علیه السلام)، این جریان ارزشی نهضت اسلامی، اسلام را حفظ کرد. اگر امام مجتبی این صلح را انجام نمی‌داد، آن اسلام ارزشى نهضتی باقی نمی‌ماند و از بین می‌رفت؛ چون معاویه بالاخره غلبه پیدا میکرد.

وضعیت، وضعیتی نبود که امکان داشته باشد امام حسن مجتبی(علیه السلام) غلبه پیدا کند. همه‌ عوامل، در جهت عکس غلبه‌ امام مجتبی(علیه السلام) بود. معاویه غلبه پیدا می‌کرد؛ چون دستگاه تبلیغات در اختیار او بود. چهره‌ او در اسلام، چهره‌ای نبود که نتوانند موجه کنند و نشان بدهند. اگر امام حسن(علیه السلام) صلح نمی‌کرد، تمام ارکان خاندان پیامبر(صلوات الله علیه) را از بین می‌بردند و کسی را باقی نمیگذاشتند که حافظ نظام ارزشی اصیل اسلام باشد. همه چیز به کلی از بین می‌رفت و ذکر اسلام برمی‌افتاد و نوبت به جریان عاشورا هم نمی‌رسید.

اگر بنا بود امام مجتبی(علیه السلام)، جنگ با معاویه را ادامه بدهد و به شهادت خاندان پیامبر منتهی بشود، امام حسین(علیه السلام) هم باید در همین ماجرا کشته میشد، اصحاب برجسته هم باید کشته می‌شدند، «حجربن‌عدی»ها هم باید کشته می‌شدند، همه باید از بین می‌رفتند و کسی که بماند و بتواند از فرصت‌ها استفاده بکند و اسلام را در شکل ارزشى خودش باز هم حفظ کند، دیگر باقی نمی‌ماند. این، حق عظیمی است که امام مجتبی(علیه السلام) بر بقای اسلام دارد.

این هم یک بُعد دیگر از زندگی امام مجتبی(علیه السلام) و صلح آن بزرگوار است که امیدواریم خداوند به همه‌ ما بصیرتی عنایت کند، تا بتوانیم این بزرگوار را بشناسیم و نگذاریم پرده‌ جهالت و غبار بدشناختی که تا مدت‌ها بر چهره‌ آن بزرگوار بوده، باقی بماند. یعنی حقیقت را باید همه بفهمند و بدانند که صلح امام مجتبی(علیه السلام)، همان‌قدر ارزش داشت که شهادت برادر بزرگوارش، امام حسین(علیه السلام) ارزش داشت. و همان‌قدر که آن شهادت به اسلام خدمت کرد، آن صلح هم همان‌قدر یا بیشتر به اسلام خدمت کرد.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

41 + = 50