پذیرش صلح تحمیلی با معاویه/ اعلام جهاد برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه

امام حسن (علیه السلام) در شب نیمه ماه مبارک رمضان سال سوم هجری قمری زمانی چشم به جهان گشودند که مادر بزرگوارشان حضرت زهرا (س) دوازدهمین بهار عمر خود را سپری می‌کردند.

امام حسن مجتبی (علیه السلام) نخستین پسری بود که خداوند متعال به اهل نبوت عطا کرد و روشنایی خانه پیامبر اکرم (ص) و حضرت زهرا (س) و حضرت امیرالمومنین (علیه السلام) چندین برابر شد.

همزمان با میلاد با سعادت کریم اهل بیت امام حسن مجتبی (علیه السلام)، پیامبر اکرم (علیه السلام) به سفر رفته بودند، اما پیش از سفر به خانه اهل بهشت رفتند و ضمن سخنانى، به سفارش هاى لازم در مورد مولود مبارکى پرداختند و نوید میلاد امام حسن (علیه السلام) را به اهل خانه و دخت خود دادند، که از جمله توصیه فرمودند که او را پس از ولادت در پوشش زرد رنگ قرار ندهند.

با رفتن پیامبر اکرم (ص)، نخستین فرزند حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (س) متولد شد، پس از مولود پسر حضرت صدیقه الکبری (س) زنان همراه این بانو بزرگوار، امام حسن مجتبی (علیه السلام) را در پارچه‌ای تمیز و زرد رنگ قرار دادند و پیامبر (ص) به بانوان حاضر فرمودند: فرزندم را بیاورید. پس نوزاد را به آن حضرت (ص) تقدیم داشتند. او را در آغوش گرفت و فرمودند: مگر فراموش کردید که از شما خواستم او را پس از ولادت، در پوشش زرد قرار ندهید؟ سپس آن پوشش را از این مولود مبارک برگرفت و پوشش سپیدى بر او افکند و رو به امیرمؤمنان علی (علیه السلام) نمود و پرسیدند: چه نامی برایش برگزیده ‏اید؟ امام علی (علیه السلام) فرمودند: ما هرگز در گزینش نام فرزندمان بر شما پیشى نمی‌گیریم. فاطمه (س) هم پیش از آن به پدر گرانمایه نوزاد و همسر گرامی خود، امام علی (علیه السلام) پیشنهاد کرده بود که نامى برای این نورسیده در نظر بگیرد، اما حضرت علی (علیه السلام) ضمن احترام به دخت پیامبر (ص)، فرموده بود که در مورد نامگذارى این نوزاد عزیز، بر رسول خدا (ص) و بر پیشواى بزرگ توحید، پیشى و سبقت نخواهد گرفت. پیامبر گرامى (ص) نیز فرمودند: من هم بر پروردگار بزرگ خویش پیشى نمی‌گیرم.

در این لحظات، خداوند تبارک و تعالى به جبرئیل فرشته وحى فرمود: «براى بنده محبوب و پیامبر برگزیده ‏ام، فرزندی متولد شده، از این رو به نزد وى برو و سلامش برسان و تبریک و تهنیت گوى و به وى بگو؛ به راستى که على نزد تو به منزله هارون است برای موسى، پس نام فرزند هارون را برای او برگزین.»

جبرئیل فرود آمد و مراتب تبریک و تهنیت پروردگار هستى را به پیامبر خدا (ص) رسانید و گفت: «اى پیامبر خدا! پروردگارت دستور داده است که این مولود مبارک را به نام فرزند هارون نامگذارى کنید.» رسول خدا (ص) پرسیدند: «نام پسر هارون چه بود؟»، فرشته وحى گفت: «او شبیر نام داشت.»، پیامبر (ص) فرمود: «من به زبان عربى سخن می‌گویم.»، جبرئیل گفت: «نامش را حسن بگذار.» لذا پیامبر اکرم (ص) در گوش راست آن پاره ماه و نوزاد گرانقدر، اذان و در گوش چپش، اقامه خواند و نام مبارک را «حسن» نهاد.

سپس (در برخى از روایات در روز هفتم) براى این نوزاد نورانی، دو رأس قوچ کبود رنگ را قربانی (عقیقه) کردند و ران یکى از آن‌ها را همراه یک دینار به قابله داد. سر مبارک نوزاد را تراشید و هم وزن موی سرش- که یک درم و چیزی افزون بود ـ. نقره به عنوان صدقه به فقرا، مستمندان و بینوایان داد. پیامبر اکرم (ص) سپس سر نورانى این نوزاد را به ماده‏ خوشبو و عطرآگینى که از زعفران و چیزهایى مشابه ترکیب شده بود، معطر فرمود. سرانجام این نوزاد عزیز را بوسه ‏باران کرد و مورد مهر وصف‏ ناپذیر خویش قرار داد.

پیامبر اکرم (ص)، کنیه امام حسن (علیه السلام) را هم از شدت علاقه به ایشان، «ابومحمد» نهاد و این تنها کنیه اوست. القاب امام حسن (علیه السلام) هم سبط، سید، زکی و مجتبی است که «مجتبی» معروف‌تر است. ضمناً امام حسن مجتبی (علیه السلام) به «کریم اهل بیت (علیه السلام)» نیز شهرت دارد.

پیامبر اکرم (ص) به امام حسن (علیه السلام) و برادرش امام حسین (علیه السلام) علاقه خاصی داشت و بار‌ها می‌فرمودند: «حسن و حسین فرزندان من هستند.»

تا پیغمبر اسلام (ص) در حیات مبارک بودند، امام حسن (علیه السلام) و برادرش حسین (علیه السلام) در کنار آن حضرت (ص) جای داشتند، گاهی آنان را بر دوش خود سوار می‌فرمودند، می‌بوسیدند و می‌بوییدند.

امام حسن (علیه السلام) حدود بیش از ۷ سال، زمان جد بزرگوار خود را درک و در آغوش مهر آن حضرت (ص) به سر برد و پس از رحلت پیامبر (ص) که با شهادت مادر گرامیش حضرت فاطمه زهرا (س) دو یا سه ماه بیشتر فاصله نداشت، تحت تربیت پدر بزرگوار خود امام علی (علیه السلام) قرار گرفت.

آغاز امامت ۱۰ ساله امام دوم شیعیان (علیه السلام)

آن حضرت (علیه السلام) در سن ۲۷ سالگی و پس از حادثه دهشتناک ضربت خوردن پدر ارجمند خود امام علی (علیه السلام) در مسجد کوفه و شهادت ایشان در ۲۱ رمضان سال ۴۰ هجری قمری، به امر خدا و طبق وصیت آن حضرت (علیه السلام) به مقام امامت رسید.

مدت امامت آن حضرت (علیه السلام) ۱۰ سال به طول انجامید و نزدیک به ۶ ماه هم به اداره امور مسلمین پرداخت. در این مدت معاویه که دشمن سرسخت امام علی (علیه السلام) و خاندان آن امام همام (علیه السلام) بود و سال‌ها به طمع خلافت (در آغاز به بهانه خون‎خواهی عثمان و در آخر آشکارا به طلب خلافت) جنگیده بود، به عراق مقر خلافت امام حسن (علیه السلام) لشکر کشید و جنگ را آغاز کرد.

پس از شهادت امام علی (علیه السلام) و سخنرانی امام حسن (علیه السلام) در مسجد کوفه، همه مردم کوفه، مدائن، عراق، حجاز و یمن، با شوق و رغبت با ایشان بیعت کردند، جز معاویه که خواست از راهی دیگر برود و با آن حضرت (علیه السلام) همان رفتاری را پیش گیرد که با پدرش امام علی (علیه السلام) در پیش گرفته بود.

توطئه‌های پنهانی علیه امام حسن مجتبی (علیه السلام)

دوره کوتاه مدت خلافت آن حضرت (علیه السلام) مانند دوران خلافت پدرش امام علی (علیه السلام)، آکنده از فعالیت منافقان، خیانت‌کاران و جاسوسان (به حد اعلای خود) بود که مانع از پیروزی قاطع امام (علیه السلام) گردید.

از طرفی معاویه به مقابله با امام حسن (علیه السلام) برخاسته بود و از سوی دیگر در پی جنگ‌های سه گانه امام علی (علیه السلام) و به شهادت رسیدن بیشترین یاران باوفای اهل بیت (علیه السلام) مانند مالک اشتر و محمد بن ابی بکر، اوضاع برای سپاه اسلام بسیار دشوار شده بود.

روش زندگی و حکومت امام حسن مجتبی (علیه السلام) که شرایط رهبری را در خود جمع داشت، در دوران اقامتش در کوفه، او را قبله نظر، محبوب دل‌ها و مایه امید کسان ساخته بود. امام (علیه السلام) کار‌ها را نظم داد و والیانی برای شهر‌ها تعیین فرمودند و انتظام امور را به دست گرفت، اما زمانی نگذشت که عده زیادی از افراد، چون امام حسن (علیه السلام) را مانند پدرش در اجرای عدالت و احکام و حدود اسلامی قاطع دیدند، به توطئه‌های پنهانی دست زدند و حتی در نهان به معاویه نامه نوشتند و او را به حرکت به سوی کوفه تحریک و ضمانت کردند که هر گاه سپاه او به اردوگاه حسن بن علی (علیه السلام) نزدیک شود، آن حضرت (علیه السلام) را دست بسته تسلیم او می‌کنند یا ناگهان ایشان را به شهادت می‌رسانند.

خوارج نیز به خاطر وحدت نظری که در دشمنی با حکومت آل علی (علیه السلام) داشتند، در این توطئه‌ها با آنان همکاری کردند. در برابر این عده منافق، شیعیان علی (علیه السلام) و جمعی از مهاجرین و انصار بودند که به کوفه آمده و در آنجا سکونت اختیار کرده بودند. این بزرگمردان مراتب اخلاص و صمیمیت خود را در همه مراحل همراهی با امام (علیه السلام) ثابت نمودند. امام حسن (علیه السلام) وقتی طغیان و عصیان معاویه را در برابر خود دید، با نامه‌هایی او را به اطاعت و عدم توطئه و خونریزی فرا خواند، ولی معاویه در جواب آن حضرت (علیه السلام) تنها به این امر استدلال می‌کرد که من در حکومت، از تو با سابقه‌تر و در این امر آزموده‌تر و به سال از تو بزرگترم!

معاویه گاهی در نامه‌های خود با اقرار به شایستگی امام حسن (علیه السلام) می‌نوشت: «پس از من، خلافت از آن توست. زیرا تو از هر کس بدان سزاوارتری.» و آخرین جوابی که به فرستادگان امام حسن (علیه السلام) داد این بود که: «برگردید، میان ما و شما به جز شمشیر نیست.» و بدین ترتیب دشمنی، سرکشی، توطئه‌های زهرآگین و گردن کشی علیه کریم آل طه (علیه السلام) از طرف معاویه آغاز شد.

معاویه با ایجاد روح اخلال گری و نفاق، خریداری وجدان‌های پست، پراکندن انواع دروغ و انتشار روحیه یأس در مردم سست ایمان در مواقع مناسب، اوضاع را به نفع خود سوق می‌داد و از سوی دیگر همه سپاهیانش را به بسیج عمومی فراخواند. مجموع نیرو‌های نظامی عراق را ۳۵۰ هزار نفر نوشته‌اند.

امام حسن (علیه السلام) هم تصمیم خود برای پاسخ به ستیزه جویی معاویه را دنبال و رسماً اعلام جهاد فرمود. اگر در لشکر معاویه، کسانی بودند که به طمع زر آمده و مزدور دستگاه حکومت شام بودند، اما در لشکر امام حسن مجتبی (علیه السلام)، چهره‌های تابناک شیعیانی مانند حجر بن عدی، ابو ایوب انصاری و عدی بن حاتم دیده می‌شد که به تعبیر امام حسن (علیه السلام)؛ یک تن از آنان، افزون از یک لشکر بود.

اما در برابر این بزرگان، افراد سست عنصری نیز بودند که جنگ را با گریز جواب می‌دادند، در نفاق افکنی توانایی داشتند و فریفته زر و زیور دنیا می‌شدند. امام حسن (علیه السلام) از آغاز این ناهماهنگی بیمناک بود.

توطئه‎های معاویه و خیانت برخی از یاران امام حسن (علیه السلام)

اگر خیانت برخی از یاران و لشکریان امام مجتبی (علیه السلام) نبود، معاویه هرگز فرصت پیدا نمی‌کرد که به اهداف شوم و ضد اسلامی خود برسد. چرا که این اقدامات نه تنها جلوی معاویه را نگرفت، بلکه او را در رسیدن به اهداف شومش تحریص کرد.

امام حسن (علیه السلام) با وجود تمام این شرایط، تصمیم نهایی برای جنگ با معاویه را در سخنرانی خود در مسجد کوفه اعلام و سپاهیان را برای عزیمت به سوی نخیله فراخوان فرمود.

اما مردم کوفه آن قدر در رفتن به جنگ سستی کردند تا اینکه عدی بن حاتم که پیرمردی بود، به عنوان نخستین نفر به پا خواست و جملاتی به کوفیان گفت و به تنهایی و به اطاعت از فراخوان و فرمان امام (علیه السلام)، پای در رکاب نهاد و عازم نخیله شد و به دنبال او، عده‌ای دیگر به راه افتادند.

امام حسن مجتبی (علیه السلام) پس از فراخوان نبرد بر علیه شامیان، متوجه دو جاسوس از سوی معاویه در کوفه و بصره شد که پس از شناسایی آنان، دستور قتلشان را صادر کرد و به دنبال آن در نامه‌ای به معاویه، این چنین نوشت: «.. گویا خواهان جنگ هستی، به زودی آن را دیدار خواهی کرد، پس چشم به راه باش.».

اما برنامه معاویه به طور دیگری طراحی شده بود. گرچه در ظاهر او نیز سپاهی فراهم ساخته و به سوی کوفه حرکت کرده بود. ولی نقشه معاویه آن بود که حضرت امام حسن (علیه السلام) را مخفیانه به شهادت برساند و بدون دردسر به هدف شوم خود برسد، به همین منظور چهار نفر از منافقان (به نام‌های عمرو بن حریث، اشعث بن قیس، حجر بن الحارث و شبث ربعی) را اغوا و جداگانه به این کار مأمور نمود.

امام حسن (علیه السلام) خیلی زود از این توطئه آگاه شد و در زیر لباس‌های خود زره پوشید. یکی از این منافقین، امام (علیه السلام) را در موقع نماز هدف قرار داد، اما به دلیل جلوگیری زره از نفوذ تیر در بدن امام (علیه السلام)، نتوانست کاری از پیش ببرد.

طرح دیگر معاویه هم استفاده از شگردی بود که در صفین او را به پیروزی رساند. به همین منظور سعی کامل نمود تا در میان یاران و سپاهیان امام (علیه السلام) نفوذ کند.

امام مجتبی (علیه السلام)، عبیدالله بن عباس را که از خویشان امام (علیه السلام) و از نخستین افرادی بود که مردم را به بیعت با ایشان تشویق کرد، با ۱۲ هزار نفر به مسکن که شمالی‌ترین نقطه در عراق هاشمی بود، اعزام فرمود. اما وسوسه‌های معاویه او را تحت تأثیر قرار داد و معاویه مطمئن‌ترین فرمانده امام (علیه السلام) را در مقابل یک میلیون درم که نصفش را نقد پرداخت، به اردوگاه خود کشاند. این در حالی بود که در دوره امام علی (علیه السلام)، فرستاده معاویه به مکه، دو فرزند خردسال عبیدالله را سر بریده بود.

در نتیجه ۸ هزار نفر از ۱۲ هزار نفر سپاهی نیز به دنبال او به اردوگاه معاویه شتافته و دین خود را به دنیا فروختند.

با فرار عبیدالله ابن عباس و دیگر فرماندهان سپاه امام حسن (علیه السلام)، شرایط بسیار نامطلوبی پدید آمد، پس از عبیدالله، نوبت فرماندهی به قیس بن سعد بن عباده انصاری رسید. ولی وسوسه‌های معاویه درخصوص قیس کارساز نشد، اما لشکریان معاویه و منافقان با شایعه مقتول شدن او، روحیه سپاهیان امام حسن (علیه السلام) را تضعیف کردند.

حضرت امام حسن (علیه السلام) که برای جمع آوری سپاه به مدائن رفته بود، نه تنها موفق به انجام این کار نشد، بلکه عده‌ای از سپاهیانش بر او شوریدند، به خیمه اش ریختند و به غارت پرداختند، آنان حتی سجاده زیر پای حضرت (علیه السلام) را ربودند و عبدالرحمن ازدی، ردای آن حضرت (علیه السلام) را از دوشش کشید، لذا امام حسن (علیه السلام) بدون اینکه ردایی بر تن داشته باشد، سوار اسب شد و در ساباط به راه افتاد. همین که به جای تاریکی (مظلم ساباط) رسید، ناگاه یکی از خوارج تروریست به نام جراح بن سنان پیش آمد، لگام اسب حضرت (علیه السلام) را گرفت و گفت: «حسن! تو نیز همانند پدرت کافر شدی!» و خنجری مسموم به ران مبارک حضرت (علیه السلام) زد که تا استخوان شکافته و جراحتی سخت در ران ایشان پدید آمد و این ضربت، به طوری سهمگین بود که حضرت (علیه السلام) بسیار رنجور و بیمار گشت.

عده‌ای از کارگزاران معاویه هم که به مدائن آمده و با امام حسن (علیه السلام) ملاقات کردند، زمزمه پذیرش صلح توسط امام (علیه السلام) را در بین مردم شایع نمودند.

بالاخره همان عواملی که امام علی (علیه السلام) و سپاهش را در مقابل معاویه متوقف ساخت، دوباره کارساز شد و صلح را بر امام حسن (علیه السلام) تحمیل ساخت و وضعی برای امام دوم شیعیان (علیه السلام) پیش آمد که جز صلح با معاویه، راه حل دیگری نمانده بود. البته امام حسن (علیه السلام) مقاومت زیادی نمود، ولی موقعی تن به صلح داد که یارانش از پیرامونش متفرق شدند و او را تنها گذاردند.

معاویه وقتی وضع را مساعد یافت، به امام حسن (علیه السلام) پیشنهاد صلح کرد. امام حسن (علیه السلام) جهت مشورت با سپاهیان خود، خطبه‌ای ایراد و آن‌ها را به جانبازی و یا صلح – یکی از این دو راه ـ. تحریک و تشویق فرمود. عده زیادی خواهان صلح بودند. عده‌ای نیز با زخم زبان خود، آن امام معصوم (علیه السلام) را آزردند. سرانجام پیشنهاد صلح معاویه، مورد قبول امام حسن (علیه السلام) واقع شد. البته معلوم بود کسی، چون معاویه، دیر زمانی پای بند تعهدات صلح نخواهد ماند و در آینده نزدیکی آن‌ها را یکی پس از دیگری، زیر پای خواهد نهاد و در نتیجه ماهیت ناپاک معاویه و عهد شکنی‌های او و عدم پای بندی او به دین و پیمان، بر همه مردم آشکار خواهد شد.

امام حسن (علیه السلام) هم با پذیرش صلح، از بردار کشی و خونریزی که هدف اصلی معاویه بود و می‌خواست ریشه شیعه و شیعیان آل علی (علیه السلام) را به هر قیمتی قطع کند، جلوگیری فرمود.

بدین صورت، چهره تابناک امام حسن (علیه السلام) ـ. چنان که جد بزرگوارش رسول خدا (ص) پیش بینی فرموده بودند ـ. به عنوان «مصلح اکبر» در افق اسلام نمودار گشت. معاویه در پیشنهاد صلح، هدفی جز مادیات محدود نداشت و می‌خواست که بر حکومت استیلا پیدا کند. ولی امام حسن (علیه السلام) بدین امر راضی نشد، مگر بدین جهت که مکتب خود و اصول فکری خود را از انقراض محفوظ بدارد و شیعیان را از نابودی برهاند.

از شروطی که در پیمان صلح مذکور آمده بود و خدا و رسول خدا (ص) و عده زیادی را بر آن شاهد گرفته بودند چنین بود؛ «معاویه موظف است در میان مردم، به خدا و کتاب و سنت رسول خدا (ص) و سیرت خلفای شایسته عمل کند و بعد از خود، کسی را به عنوان خلیفه تعیین ننماید و مکری علیه امام حسن (علیه السلام) و اولاد علی (علیه السلام) و شیعیان آن‌ها درهیچ جای کشور اسلامی نیاندیشد و نیز سبّ و لعن بر علی (علیه السلام) را موقوف دارد و ضرر و زیانی به هیج فرد مسلمانی نرساند.»

سپس معاویه با افرادی به کوفه آمد تا قرارداد صلح در حضور امام حسن (علیه السلام) اجرا شود و مسلمانان در جریان امر قرار گیرند. سیل جمعیت به سوی کوفه روان شد. ابتدا معاویه بر منبر آمد و سخن گفت. از جمله آن که: «هان‌ای اهل کوفه! می‌پندارید که به خاطر نماز و روزه و زکات وحج با شما جنگیدم؟ … به جنگ بر خاستم که بر شما حکمرانی کنم و زمام امر شما را به دست گیرم، و اینک خدا مرا بدین خواسته نایل آورد، هر چند شما خوش ندارید، اکنون بدانید هر خونی که در این فتنه بر زمین ریخته شود، هدر است و هر عهدی که با کسی بسته‌ام، زیر دو پای من است.»

به همین سبب طریق معاویه عهد نامه‌ای را که خود نوشته، پیشنهاد کرده و پای آن را مهر نهاده بود، زیر پا نهاد و خود را به زودی رسوا کرد!
امام حسن بن علی (علیه السلام) هم با شکوه و وقار امامت ـ. چنان که چشم‌ها را خیره و حاضران را به احترام وادار می‌کرد. بر منبر آمد و خطبه تاریخی مهمی ایراد فرمود. پس از حمد و ثنای خداوند جهان و درود فراوان بر رسول خدا (ص)، فرمود: «. به خدا سوگند من امید می‌دارم که خیرخواه‌ترین خلق برای خلق باشم و سپاس و منت خدای را که کینه هیچ مسلمانی را به دل نگرفته ام و خواستار ناپسند و ناروا برای هیچ مسلمانی نیستم …» سپس فرمود: «معاویه چنین پنداشته که من او را شایسته خلافت دیده ام و خود را شایسته ندیده ام. او دروغ می‌گوید. ما در کتاب خدای عزوجل و به قضاوت پیامبرش از همه کس به حکومت اولی تریم و از لحظه‌ای که رسول خدا وفات یافت، همواره مورد ظلم و ستم قرار گرفته ایم.»

آن گاه به جریان غدیر خم و غصب خلافت پدرش امام علی (علیه السلام) و انحراف خلافت از مسیر حقیقی اشاره کرد و فرمود: «این انحراف سبب شد که بردگان آزاد شده و فرزندانشان ـ. یعنی معاویه و یارانش ـ. نیز در خلافت طمع کردند.»

حرکت از کوفه به مدینه

امام حسن (علیه السلام) پس انجام صلح تحمیلی با معاویه، حکومت کوفه را رها نمود و بعد از چند روزی، آماده حرکت به مدینه شد. معاویه هم به این ترتیب، خلافت اسلامی را در زیر تسلط خود آورد، وارد عراق شد و در سخنرانی عمومی رسمی، شرایط صلح را زیر پا نهاد.

معاویه، آن حضرت (علیه السلام) را نیز به حال خود رها نکرد و با تمام توان و با جاسوسان و عمال خود، امام مجتبی (علیه السلام) را زیر نظر گرفت و از هر راه ممکن، سخت‌ترین فشار و شکنجه را بر اهل بیت (علیه السلام) و شیعیان ایشان روا داشت.

امام حسن (علیه السلام) در تمام مدت امامت خود که ۱۰ سال طول کشید، در نهایت اختناق زندگی کرد و هیچ گونه امنیتی نداشت، حتی در خانه خود نیز در آرامش نبود.

شهادت مظلومانه سبط اکبر خاتم الانبیا (ص)

ابن ابی الحدید می نویسد: «چون معاویه خواست برای پسرش یزید بیعت بگیرد، اقدام به مسموم نمودن امام مجتبی(علیه السلام) کرد، زیرا معاویه برای گرفتن بیعت به نفع پسرش و موروثی کردن حکومتش مانعی بزرگ تر و قوی تر از حسن بن علی(علیه السلام) نمی دید، پس معاویه توطئه کرد، آن حضرت را مسموم نمود و سبب مرگش شد.»

در این توطئه، بیش ترین نقش را مروان بن حکم که فرماندار مدینه بود ایفا کرد. وقتی معاویه تصمیم بر این جنایت هولناک گرفت، آخرین مرتبه، طی نامه ای سری از مروان فرماندار خویش خواست تا در مسمومیت حسن بن علی(علیه السلام) سرعت گیرد و آن را در اولویت قرار دهد.

مروان جهت اجرای این توطئه مامور شد با جعده دختر اشعث همسر امام مجتبی(علیه السلام) تماس برقرار کند. معاویه در نامه اش نوشته بود که جعده یک عنصر ناراضی و ناراحت است و از جهت روحی می تواند با ما همکاری داشته باشد و سفارش کرده بود که به جعده وعده دهد بعد از انجام ماموریتش او را به همسری پسرش یزید درخواهد آورد و نیز توصیه کرده بود صد هزار درهم به او بدهد.

امام صادق(علیه السلام) فرمود: جعده -لعنة الله علیها- زهر را گرفت و به منزل آورد. آن روزها امام مجتبی(علیه السلام) روزه داشت و روزهای بسیار گرمی بود، به هنگام افطار خواست مقداری شیر بنوشد، آن ملعون زهر را در میان آن شیر ریخته بود، به مجرد این که شیر را آشامید، پس از چند دقیقه امام(علیه السلام) فریاد برآورد:

«دشمن خدا! تو مرا کشتی، خداوند تو را نابود کند. سوگند به خدا! بعد از من بهره و سودی (خوشحالی) برای تو نخواهد بود. تو را گول زدند و مفت و رایگان در راستای اهدافشان به کار گرفتند. سوگند به خدا معاویه تو را بیچاره و بدبخت نمود و خود را خوار و ذلیل کرد.»

امام صادق(علیه السلام) در ادامه سخنان خود فرمودند: «امام مجتبی(علیه السلام) بعد از این که جعده او را مسموم کرد، دو روز بیش تر باقی نماند و از دنیا رفت و معاویه هم بدانچه وعده کرده بود وفا ننمود.»

پیکر مطهر آن حضرت (علیه السلام) به دلیل توطئه و مخالفت دشمنان برای دفن در مسجد پیامبر (ص) در مدینه، در قبرستان بقیع دفن گردید که حتی دشمنان و بدخواهان اهل بیت عصمت و طهارت (علیه السلام)، از تیرباران بدن مبارک و تابوت آن حضرت (علیه السلام) هم دریغ نکردند و قریب به ۴۰ تیر بر آن بدن پاک و نورانی و تابوت حامل آن زدند.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

− 1 = 7