امام جواد – عليه السلام – غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبيت مى‏نمود. از آن جمله فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
جلوه‏ هايى از علم گسترده امام

1 – فتواى قضائى امام و شكست فقهاى دربارى

امام جواد – عليه السلام – غير از مناظراتش كه دو نمونه از آن ياد شد، گاه از راههاى ديگر نيز بيمايگى فقها و قضات دربارى را روشن نموده برترى خود بر آنان را در پرتو علم امامت ثابت مى‏كرد و از اين رهگذر اعتقاد به اصل «امامت» را در افكار عمومى تثبيت مى‏نمود. از آن جمله فتوايى بود كه امام در مورد چگونگى قطع دست دزد صادر كرد كه تفصيل آن بدين قرار است:
«زُرقان»(41)، كه با «ابن ابى دُؤاد»(42) دوستى و صميميت داشت، مى‏گويد: يك روز «ابن ابى دُؤاد» از مجلس معتصم بازگشت، در حالى كه بشدت افسرده و غمگين بود. علت را جويا شدم. گفت: امروز آرزو كردم كه كاش بيست سال پيش مرده بودم! پرسيدم: چرا؟
گفت: به خاطر آنچه از ابو جعفر (امام جواد) در مجلس معتصم بر سرم آمد!
گفتم: جريان چه بود!
گفت: شخصى به سرقت اعتراف كرد و از خليفه (معتصم) خواست كه با اجراى كيفر الهى او را پاك سازد. خليفه همه فقها را گرد آورد و «محمد بن على» (حضرت جواد) را نيز فرا خواند و از ما پرسيد:
دست دزد از كجا بايد قطع شود؟
من گفتم: از مچ دست.
گفت: دليل آن چيست؟
گفتم: چون منظور از دست در آيه تيمم: «فَامْسَحُوا بِوُجُوهِكُمْ وَاَيْدِيْكُمْ»(43): «صورت و دستهايتان را مسح كنيد» تا مچ دست است.
گروهى از فقها در اين مطلب با من موافق بودند و مى‏گفتند: دست دزد بايد از مچ قطع شود، ولى گروهى ديگر گفتند: لازم است از آرنج قطع شود، و چون معتصم دليل آن را پرسيد، گفتند: منظور از دست در آيه وضو: «فَاغْسِلُوا وُجُوهَكُمْ وَاَيْدِيَكُمْ اًّلىَ الْمَرافِقِ»(44): «صورتها و دستهايتان را تا آرنج بشوييد» تا آرنج است.
آنگاه معتصم رو به محمد بن على (امام جواد) كرد و پرسيد: نظر شما در اين مسئله چيست؟
گفت: اينها نظر دادند، مرا معاف بدار.
معتصم اصرار كرد و قسم داد كه بايد نظرتان را بگوييد.
محمد بن على گفت: چون قسم دادى نظرم را مى‏گويم. اينها در اشتباهند، زيرا فقط انگشتان دزد بايد قطع شود و بقيه دست بايد باقى بماند.
معتصم گفت: به چه دليل؟
گفت: زيرا رسول خدا 9 فرمود: سجده بر هفت عضو بدن تحقق مى‏پذيرد: صورت (پيشانى)، دو كف دست، دو سر زانو، و دو پا (دو انگشت بزرگ پا). بنابراين اگر دست دزد از مچ يا آرنج قطع شود، دستى براى او نمى‏ماند تا سجده نماز را به جا آورد، و نيز خداى متعال مى‏فرمايد:
«وَ اَنّ الْمَساجِدَ ùََِ فَلا تَدْعُوا مَعَ اùََِ أحَداً»(45): «سجده گاهها (هفت عضوى كه سجده بر آنها انجام مى‏گيرد) از آن خداست، پس، هيچ كس را همراه و همسنگ با خدا مخوانيد (و عبادت نكنيد)»(46) و آنچه براى خداست، قطع نمى‏شود.
«ابن أبى دُؤاد» مى‏گويد: معتصم جواب محمد بن على را پسنديد و دستور داد انگشتان دزد را قطع كردند (و ما نزد حضار، بى آبرو شديم!) و من همانجا (از فرط شرمسارى و اندوه) آرزوى مرگ كردم! (47)

2 – حديث سازان رسوا مى‏شوند !

نقل شده است كه پس از آنكه مأمون دخترش را به امام جواد تزويج كرد (48) در مجلسى كه مأمون و امام و يحيى بن اكثم و گروه بسيارى در آن حضور داشتند، يحيى به امام گفت:
روايت شده است كه جبرئيل به حضور پيامبر رسيد و گفت: يا محمد! خدا به شما سلام مى‏رساند و مى‏گويد: «من از ابوبكر راضى هستم، از او بپرس كه آيا او هم از من راضى است؟». نظر شما درباره اين حديث چيست؟(49)
امام فرمود: من منكر فضيلت ابوبكر نيستم، ولى كسى كه اين خبر را نقل مى‏كند بايد خبر ديگرى را نيز كه پيامبر اسلام در حجة الوداع بيان كرد، از نظر دور ندارد. پيامبر فرمود: «كسانى كه بر من دروغ ببندد، جايگاهش در آتش خواهد بود. پس چون حديثى از من براى شما نقل شد، آن را به كتاب خدا و سنت من عرضه كنيد، آنچه را كه با كتاب خدا و سنت من موافق بود، بگيريد و آنچه را كه مخالف كتاب خدا و سنت من بود، رها كنيد». امام جواد افزود: اين روايت (درباره ابوبكر) با كتاب خدا سازگار نيست، زيرا خداوند فرموده است: «ما انسان را آفريديم و مى‏دانيم در دلش چه چيز مى‏گذرد و ما از رگ گردن به او نزديكتريم» (50).
آيا خشنودى و ناخشنودى ابوبكر بر خدا پوشيده بوده است تا آن را از پيامبر بپرسد؟! اين عقلاً محال است.
يحيى گفت: روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر در زمين، مانند جبرئيل در آسمان هستند».
حضرت فرمود: درباره اين حديث نيز بايد دقت شود؛ چرا كه جبرئيل و ميكائيل دو فرشته مقرّب درگاه خداوند هستند و هرگز گناهى از آن دو سر نزده است و لحظه‏اى از دايره اطاعت خدا خارج نشده‏اند، ولى ابوبكر و عمر مشرك بوده‏اند، و هر چند پس از ظهور اسلام مسلمان شده‏اند، اما اكثر عمرشان را در شرك و بت پرستى سپرى كرده‏اند، بنابر اين محال است كه خدا آن دو را به جبرئيل و ميكائيل تشبيه كند.
يحيى گفت: همچنين روايت شده است كه: «ابوبكر و عمر دو سرور پيران اهل بهشتند»(51). درباره اين حديث چه مى‏گوييد؟.
حضرت فرمود: اين روايت نيز محال است كه درست باشد، زيرا بهشتيان همگى جوانند و پيرى در ميان آنان يافت نمى‏شود (تا ابوبكر و عمر سرور آنان باشند!) اين روايت را بنى اميه، در مقابل حديثى كه از پيامبر اسلام 9 درباره حسن و حسين – عليهما السلام – نقل شده است كه «حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشتند»، جعل كرده‏اند.
يحيى گفت: روايت شده است كه «عمر بن خطاب چراغ اهل بهشت است». حضرت فرمود: اين نيز محال است؛ زيرا در بهشت، فرشتگان مقرب خدا، آدم، محمد 9 و همه اينها و فرستادگان خدا حضور دارند، چطور بهشت با نور اينها روشن نمى‏شود ولى با نور عمر روشن مى‏گردد؟!
يحيى اظهار داشت: روايت شده است كه «سكينه» به زبان عمر سخن مى‏گويد (عمر هرچه گويد، از جانب مَلَك و فرشته مى‏گويد).
حضرت فرمود: من منكر فضيلت عمر نيستم؛ ولى ابوبكر، با آنكه از عمر افضل است، بالاى منبر مى‏گفت: «من شيطانى دارم كه مرا منحرف مى‏كند، هرگاه ديديد از راه درست منحرف شدم، مرا به راه درست باز آوريد».
يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر فرمود: «اگر من به پيامبرى مبعوث نمى‏شدم، حتماً عمر مبعوث مى‏شد»(52).
امام فرمود: كتاب خدا (قرآن) از اين حديث راست‏تر است، خدا در كتابش فرموده است: «به خاطر بياور هنگامى را كه از پيامبران پيمان گرفتيم، و از تو و از نوح…»(53). از اين آيه صريحاً بر مى‏آيد كه خداوند از پيامبران پيمان گرفته است، در اين صورت چگونه ممكن است پيمان خود را تبديل كند؟ هيچ يك از پيامبران به قدر چشم بر هم زدن به خدا شرك نورزيده‏اند، چگونه خدا كسى را به پيامبرى مبعوث مى‏كند كه بيشتر عمر خود را با شرك به خدا سپرى كرده است؟! و نيز پيامبر فرمود: «در حالى كه آدم بين روح و جسد بود (هنوز آفريده نشده بود) من پيامبر شدم».
باز يحيى گفت، روايت شده است كه پيامبر فرمود: «هيچگاه وحى از من قطع نشد، مگر آنكه گمان بردم كه به خاندان خطّاب (پدر عمر) نازل شده است»، يعنى نبوت از من به آنها منتقل شده است.
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا امكان ندارد كه پيامبر در نبوت خود شك كند، خداوند مى‏فرمايد: «خداوند از فرشتگان و همچنين از انسانها رسولانى بر مى‏گزيند»(54). (بنابر اين، با گزينش الهى، ديگر جاى شكى براى پيامبر در باب پيامبرى خويش وجود ندارد).
يحيى گفت: روايت شده است كه پيامبر 9 فرمود: «اگر عذاب نازل مى‏شد، كسى جز عمر از آن نجات نمى‏يافت».
حضرت فرمود: اين نيز محال است، زيرا خداوند به پيامبر اسلام فرموده است: «و مادام كه تو در ميان آنان هستى، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند و نيز مادام كه استغفار مى‏كنند، خدا عذابشان نمى‏كند»(55). بدين ترتيب تا زمانى كه پيامبر در ميان مردم است و تا زمانى كه مسلمانان استغفار مى‏كنند، خداوند آنان را عذاب نمى‏كند (56).
شخصيت امام جواد (علیه السلام) از ديدگاه دانشمندان
سخنان و مناظرات امام جواد و حلّ مشكلات بزرگ علمى و فقهى توسط آن حضرت، تحسين و اعجاب دانشمندان و پژوهشگران اسلامى اعم از شيعه و سنى را برانگيخته و آنان را به تعظيم در برابر عظمت علمى امام واداشته است و هر كدام او را به نحوى ستوده‏اند. به عنوان نمونه، «سبط ابن الجوزى» مى‏گويد: «او در علم و تقوا و زهد و بخشش بر روش پدرش بود» (57).
«ابن حجر هيتمى» مى‏نويسد: «مأمون او را به دامادى انتخاب كرد، زيرا با وجود كمى سنّ، از نظر علم و آگاهى وحلم، بر همه دانشمندان برترى داشت» (58).
«شبلنجى» مى‏گويد: «مأمون پيوسته شيفته او بود، زيرا با وجود كمى سنّ، فضل و علم و كمالِ عقل خود را نشان داده برهان (عظمت) خود را آشكار ساخت» (59).
استاد شيعه «شيخ مفيد»، و «فتّال نيشابورى» از آن حضرت چنين ياد مى‏كنند: «مأمون شيفته او شد، زيرا مى‏ديد كه او با وجود كمى سنّ، از نظر علم و حكمت و ادب و كمال عقلى، به چنان رتبه والايى رسيده كه هيچ يك از بزرگان علمى آن روزگار بدان پايه نرسيده‏اند»(60).
«جاحظ عثمانى معتزلى» كه از مخالفان خاندان على – عليه السلام – بوده، (61) امام جواد را در شمار ده تن از «طالبيان» ى آورده كه درباره آنان چنين گفته است: «هر يك از آنان، عالم، زاهد، عبادت پيشه، شجاع، بخشنده، پاك و پاكنهادند. برخى از آنان خليفه و برخى نامزد خلافت مى‏باشند و تا ده تن، هر يك فرزند ديگرى است. آنان عبارتند از: حسن بن على بن محمد بن على بن موسى بن جعفربن محمد بن على بن الحسين بن على. هيچ يك از خاندانهاى عرب و عجم داراى چنين نسب شريفى نيست» (62).

ازدواج توطئه ‏آميز !

در شرح زندگانى امام رضا – عليه السلام – گفتيم كه مأمون چون در ميان يك سلسله تنگناها و شرائط دشوار سياسى قرار گرفته بود، براى رهايى از اين تنگناها، تصميم گرفت خود را به خاندان پيامبر نزديك سازد، و بر همين اساس با تحميل وليعهدى بر امام هشتم مى‏خواست سياست چند بُعدى خود را به مورد اجرا بگذارد.
از سوى ديگر، عباسيان از اين روش مأمون كه احتمال مى‏رفت خلافت را از بنى عباس به علويان منتقل سازد، سخت ناراضى بودند و به همين جهت به مخالفت با او برخاستند و چون امام توسط مأمون مسموم و شهيد شد آرام گرفتند و خشنود شدند و به مأمون روى آوردند.
مأمون كار زهر دادن به امام را بسيار سرّى و مخفيانه انجام داده بود و سعى داشت جامعه از اين جنايت آگاهى نيابد و از همينرو براى پوشاندن جنايات خود تظاهر به اندوه و عزادارى مى‏كرد، اما با همه پرده پوشى و رياكارى، سرانجام بر علويان آشكار گرديد كه قاتل امام جز مأمون كسى نبوده است، لذا سخت دل آزرده و خشمگين گرديدند و مأمون بار ديگر حكومت خويش را در معرض خطر ديد و براى پيشگيرى از عواقب امر، توطئه ديگرى آغاز كرد و با تظاهر به مهربانى و دوستى نسبت به امام جواد – عليه السلام – تصميم گرفت دختر خود را به حضرت تزويج كند تا استفاده‏اى را كه از تحميل وليعهدى بر امام رضا – عليه السلام – در نظر داشت از اين وصلت نيز بدست آورد.
بر اساس همين طرح بود كه امام جواد – عليه السلام – را در سال 204 ه’. ق يعنى يك سال پس از شهادت امام رضا – عليه السلام – از مدينه به بغداد آورد و به دنبال مذاكراتى كه در جلسه مناظره امام با يحيى بن اكثم گذشت (و قبلاً آن را نقل كرديم) دختر خود «امّ الفضل» را به همسرى حضرت درآورد!

انگيزه‏ هاى مأمون

اين ازدواج كه مأمون بر آن اصرار داشت، كاملاً جنبه سياسى داشت و مى‏توان دريافت كه وى از اين كار چند هدف ياد شده در زير را تعقيب مى‏كرد:
1 – با فرستادن دختر خود به خانه امام، آن حضرت را براى هميشه دقيقاً زير نظر داشته باشد و از كارهاى او بيخبر نماند (دختر مأمون نيز براستى وظيفه خبر چينى و گزارشگرى مأمون را خوب انجام مى‏داد و تاريخ شاهد اين حقيقت است).
2 – با اين وصلت، به خيال خام خويش، امام را با دربار پر عيش و نوش خود مرتبط و آن بزرگوار را به لهو و لعب و فسق و فجور بكشاند و بدين ترتيب بر قداست امام لطمه وارد سازد و او را در انظار عمومى از مقام ارجمند عصمت و امامت ساقط و خوار و خفيف نمايد!
3 – با اين وصلت علويان را از اعتراض و قيام بر ضد خود باز دارد و خود را دوستدار و علاقه‏مند به آن وانمود كند (63).
4 – هدف چهارم مأمون، عوامفريبى بود؛ چنانكه گاهى مى‏گفت: من به اين وصلت اقدام كردم تا ابو جعفر – عليه السلام – از دخترم صاحب فرزند شود و من پدر بزرگ كودكى باشم كه از نسل پيامبر 9 و على بن ابى طالب – عليه السلام – است. اما خوشبختانه اين حُقّه مأمون نيز بى نتيجه بود زيرا دختر مأمون هرگز فرزندى نياورد!(64) و فرزندان امام جواد – عليه السلام – همگى از همسر ديگر امام بودند.
اينها انگيزه‏هاى مأمون از اين ازدواج بود. حال بايد ديد امام جواد – عليه السلام – چرا با اين ازدواج موافقت كرد؟
از آنجا كه بى هيچ شكى، امام اهداف و مقاصد واقعى مأمون را از اين گونه كارها مى‏دانست و نيز مى‏دانست كه او همان كسى است كه مرتكب جنايت بزرگ قتل پدرش امام رضا – عليه السلام – شده، به نظر مى‏رسد كه موافقت امام با اين ازدواج عمدتاً بر اثر فشارى بوده است كه مأمون از پيش بر امام وارد كرده بوده است، زيرا ازدواجى اينچنين، تنها به مصلحت مأمون بوده است نه به مصلحت امام! نيز مى‏توان تصوّر كرد كه نزديكى امام به دربار مى‏توانست مانع ترور حضرت از طرف معتصم و عامل پيشگيرى از سركوبى سران تشيّع و ياران برجسته امام توسط عوامل خليفه باشد، و اين، به يك معنا مى‏توانست شبيه قبول وزارت هارون از طرف على بن يقطين يعنى نفوذ در دربار خلافت به نفع جبهه تشيّع باشد.
«حسين مكارى»، يكى از ياران امام جواد، مى‏گويد: در بغداد خدمت امام جواد – عليه السلام – شرفياب شدم و زندگيش را ديدم. در ذهنم خطور كرد كه، «اينك كه امام به اين زندگى مرفّه رسيده است هرگز به وطن خود، مدينه، باز نخواهد گشت». امام لحظه‏اى سر به زير افكند، آنگاه سر برداشت و در حالى كه رنگش از اندوه زرد شده بود، فرمود: اى حسين! نان جوين و نمك خشن در حرم رسول خدا 9 نزد من از آنچه مرا در آن مى‏بينى محبوبتر است (65).
به همين جهت امام در بغداد نماند و با همسرش «ام الفضل» به مدينه بازگشت و تا سال 220 همچنان در مدينه مى‏زيست.

شبكه ارتباطى وكالت

امام جواد – عليه السلام – با تمام محدوديتهاى موجود، از طريق نصب وكلا و نمايندگان، ارتباط خود را با شيعيان حفظ مى‏كرد. در سراسر قلمرو حكومت خليفه عباسى، امام، كارگزارانى (وكلايى) را اعزام مى‏كرد و با فعاليت گسترده آنان از تجزيه نيروهاى شيعه جلوگيرى مى‏شد. كارگزاران امام در بسيارى از استانها مانند: اهواز، همدان، سيستان، بُست (66)، رى، بصره، واسط، بغداد و مراكز سنتى شيعه يعنى كوفه و قم پخش شده بودند.
امام به هواداران خود اجازه مى‏داد كه به دورن دستگاه حكومت نفوذ كرده مناصب حساس را در دست بگيرند، از اينرو «محمد بن اسماعيل بن بزيع» و «احمد بن حمزه قمى» مقامات والايى در دستگاه حكومت داشتند. «نوح بن درّاج» نيز چندى «قاضى بغداد»، و پس از آن قاضى «كوفه» بود.
بعضى ديگر از شيعيان مانند «حسين بن عبداùََ نيشابورى» حاكم «بُست» و «سيستان» شد و «حكم بن عليا اسدى» به حكومت «بحرين» رسيد. هر دو نفر به امام جواد – عليه السلام – خمس مى‏پرداختند كه حاكى از بستگى پنهانى آنان به امام نهم بود (67).
چنانكه در بحث خرد سالى امام جواد – عليه السلام – نوشتيم، «على بن اسباط» در ديدار با آن حضرت، با دقت به قيافه امام نگريست تا آن را به ذهن خود سپرده در بازگشت به مصر، براى پيروان امام در آن منطقه بيان كند و اين، نشان مى‏دهد كه امام در آنجا نيز پيروان و ارادتمندانى داشته است.
مى‏گويند: گسترش نفوذ تشيع در آن زمان، در مصر، بر اثر هجرت بسيارى از محدثان كوفه همچون «محمد بن محمد بن اشعث»، «احمد بن سهل»، «حسين بن على مصرى» و «اسماعيل بن موسى الكاظم» به مصر، و فعاليت آنان در آن سرزمين بوده است (68).
مرحوم «كلينى» نقل مى‏كند كه حضرت جواد، بنا به درخواست يكى از شيعيان بُست و سيستان، طى نامه‏اى به والى اين منطقه سفارش كرد كه در اخذ ماليات، بر او سخت نگيرد. والى كه از پيروان امام بود، نه تنها بدهى او بابت خراج را نگرفت، بلكه اعلام كرد تا آن زمان كه بر سركار است او را از پرداخت خراج معاف خواهد كرد. علاوه بر اين دستور داد براى او مستمرّى نيز تعيين كردند! (69).

مكتب علمى امام جواد (علیه السلام)

مى‏دانيم كه يكى از ابعاد بزرگ زندگى ائمه ما، بعد فرهنگى آن است. اين پيشوايان بزرگ هر كدام در عصر خود فعاليت فرهنگى داشته در مكتب خويش شاگردانى تربيت مى‏كردند و علوم و دانشهاى خود را توسط آنان در جامعه منتشر مى‏كردند، اما شرائط اجتماعى و سياسى زمان آنان يكسان نبوده است، مثلاً در زمان امام باقر – عليه السلام – و امام صادق – عليه السلام – (به شرحى كه در سيره آنان نوشتيم) شرائط اجتماعى مساعد بود و به همين جهت ديديم كه تعداد شاگردان و راويان حضرت صادق – عليه السلام – بالغ بر چهار هزار نفر مى‏شد، ولى از دوره امام جواد تا امام عسكرى – عليهما السلام – به دليل فشارهاى سياسى و كنترل شديد فعاليت آنان از طرف دربار خلافت، شعاع فعاليت آنان بسيار محدود بود و از اين نظر تعداد راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق – عليه السلام – كاهش بسيار چشمگيرى را نشان مى‏دهد. بنابر اين اگر مى‏خوانيم كه تعداد راويان و پرورش يافتگان مكتب آنان نسبت به زمان حضرت صادق – عليه السلام – كاهش بسيار چشمگيرى را نشان مى‏دهد. بنابر اين اگر مى‏خوانيم كه تعداد راويان و اصحاب حضرت جواد – عليه السلام – قريب صد و ده نفر بوده‏اند (70) و جمعاً 250 حديث از آن حضرت نقل شده (71)، نبايد تعجب كنيم، زيرا از يك سو، آن حضرت شديداً تحت مراقبت و كنترل سياسى بود و از طرف ديگر، زود به شهادت رسيد و به اتفاق دانشمندان بيش از بيست و پنج سال عمر نكرد!
در عين حال، بايد توجه داشت كه در ميان همين تعداد محدود اصحاب و راويان آن حضرت، چهره‏هاى درخشان و شخصيتهاى برجسته‏اى مانند: على بن مهزيار، احمدبن محمدبن ابى نصر بزنطى، زكريا بن آدم، محمد بن اسماعيل بن بزيع، حسين بن سعيد اهوازى، احمد بن محمد بن خالد برقى بودند كه هر كدام در صحنه علمى و فقهى وزنه خاصى به شمار مى‏رفتند، و برخى داراى تأليفات متعدد بودند.
از طرف ديگر، راويان احاديث امام جواد – عليه السلام – تنها در محدثان شيعه خلاصه نمى‏شوند، بلكه محدثان و دانشمندان اهل تسنن نيز معارف و حقايقى از اسلام را از آن حضرت نقل كرده‏اند. به عنوان نمونه «خطيب بغدادى» احاديثى با سند خود از آن حضرت نقل كرده است (72).
همچنين حافظ «عبدالعزيز بن اخضر جنابذى» در كتاب «معالم العترة الطاهرة» (73) و مؤلفانى نيز مانند: ابوبكر احمد بن ثابت، ابو اسحاق ثعلبى، و محمد بن مندة بن مهربذ در كتب تاريخ و تفسير خويش رواياتى از آن حضرت نقل كرده‏اند (74).

شهادت امام‏ جواد(علیه السلام)

مأمون در سال 218 هجرى درگذشت و پس از او برادرش «معتصم» جاى او را گرفت. او در سال 220 هجرى امام را از مدينه به بغداد آورد تا از نزديك مراقب او باشد و چنانكه قبلاً ذكر شد، در مجلسى كه براى تعيين محل قطع دست دزد تشكيل داده بود، امام را نيز شركت داد و قاضى بغداد (ابن ابى دُؤاد) و ديگران شرمنده شدند و چند روز بعد از آن «ابن ابى دؤاد» از حسد و كينه توزى نزد معتصم رفت و گفت: از باب خير خواهى، به شما تذكر مى‏دهم كه جريان چند روز قبل به صلاح حكومت شما نبود، زيرا در حضور همه دانشمندان و مقامات عالى مملكتى فتواى ابو جعفر (امام جواد)، يعنى فتواى كسى را كه نيمى از مسلمانان او را خليفه و شما را غاصب حق او مى‏دانند، بر فتواى ديگران ترجيح دادى و اين خبر ميان مردم منتشر و خود دليل قاطعى بر حقانيت او نزد شيعيانش شد.
معتصم كه مايه ابراز هر نوع دشمنى با امام را در نهاد خود داشت، از سخنان «ابن ابى دؤاد» بيشتر تحريك شد و در صدد قتل امام برآمد و سرانجام منظور پليد خود را عملى ساخت و امام را توسط منشى يكى از وزرايش مسموم و شهيد نمود (75). امام هنگام شهادت بيش از بيست و پنج سال و چند ماه نداشت (76).

مهدى پيشوايى– منبع : سيره پيشوايان ، مهدى پيشوايى، صص 546 – 529

پى‏ نوشت‏ها:

41- زُرقان (بروزن عثمان) لقب ابو جعفر بوده كه مردى محدث بوده است و فرزندش بنام «عمرو» استاد اصمعى محسوب مى‏شده است (مجلسى، همان كتاب، ج 50، ص 5، پاورقى).
42- ابن ابى دُؤاد (بر وزن غُراب) در زمان خلافت مأمون، معتصم، واثق و متوكل عباسى، قاضى بغداد بوده است (مجلسى، همان كتاب، ص 5، پاورقى)
43- سوره مائده: آيه .5
44- سوره مائده: آيه .5
45- سوره جن: آيه 18/
46- مسجد (بكسر جيم: بر وزن مجلس، يا بفتح جيم: بر وزن مشعل، جمع آن مساجد) به معناى محل سجده است، و همان طور كه مسجدها و خانه خدا و مكانى كه پيشانى روى آن قرار مى‏گيرد، محل سجده هستند، خود پيشانى و شش عضو ديگر نيز كه با آنها سجده مى‏كنيم محل سجده محسوب مى‏شوند و به همين اعتبار در اين روايت «المساجد» به معناى هفت عضوى كه با آنها سجده مى‏شود، تفسير شده است. نيز در دو روايت ديگر از امام صادق – عليه السلام – در كتاب كافى و همچنين يك روايت در تفسير على بن ابراهيم قمى «المساجد» به همين هفت عضو تفسير شده است. شيخ صدوق نيز در كتاب «فقيه»، «المساجد» را به هفت عضو سجده تفسير نموده است. همين معنا را از «سعيد بن جُبير» و «زجّاج» و «فرّأ» نيز نقل كرده‏اند. ضمناً بايد توجه داشت كه اگر تفسير «المساجد» به هفت عضو ياد شده، جاى خدشه داشت، حتماً فقهائى كه در مجلس معتصم حاضر و در صدد خرده‏گيرى بر كلام امام بودند، اشكال مى‏كردند. بنابراين چون هيچ گونه اعتراضى از طرف فقهاى حاضر در مجلس ابراز نشد، معلوم مى‏شود به نظر آنان نيز «المساجد» به معناى هفت عضو سجده بوده و يا لااقل يكى از معانى آن محسوب مى‏شده است. (پيشواى نهم حضرت امام محمد تقى – عليه السلام -، مؤسسه در راه حق، ص 26 – 29، به نقل از: تفسير صافى، ج 2، ص 752 – تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 440 – تفسير مجمع البيان، ج 10، ص 372).
47- پيشواى نهم…، همان صفحات – طبرسى، مجمع البيان، شركةالمعارف الاسلامية، 1379 ه’.ق، ج 10، ص 372 – عيّاشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى، قم، مطبعةعلمية، ج 1، ص 320 – سيد هاشم حسينى بحرانى،، البرهان فى لا تفسير القرآن، قم، مطبوعاتى اًّسماعيليان، ج 1، ص 471 – بيروت، دار اًّحيأ التراث العربى،، ج 18، ص 490 (ابواب حدّ السّرقة، باب 4)/
48- در مورد اين ازدواج در صفحات آينده بحث خواهيم كرد.
49- علامه امينى در كتاب الغدير (ج 5، ص 321) مى‏نويسد: اين حديث دروغ و از احاديث مجعول محمد بن بابشاذ است.
50- «وَلَقَدخَلَقنَا الانْسَانَ وَ نَعْلَمُ مَ تُوَسْوِسُ بِهِ نَفْسهُ وَ نَحْنُ أَقْرَبُ اًِّلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الوَرِيد (سورهّ‏ً ق: 16).
51- علامه امينى اين حديث را از برساخته‏هاى «يحيى بن عنبسْ» شمرده و غير قابل قبول مى‏داند، زيرا يحيى شخصى جاعل حديث و دغلكار بوده است (الغدير، ج 5، ص 322). «ذهبى» نيز «يحيى بن عنبسه» را جاعل حديث و دغلكار و دروغگو مى‏داند و او را معلوم الحال شمرده و احاديثش را مردود معرفى مى‏كند (ميزان الاعتدال، الطبعةالأولى، تحقيق: على محمد البجاوى، دار اًّحيأ الكتب العربية، 1382 ه’.ق، ج 4، ص 400).
52- علاّمه امينى ثابت كرده است كه راويان اين حديث دروغگو بوده‏اند (الغدير، ج 5، ص 312 و 316).
53- «وَ اًِّذْ اَخَذْنَا مِنَ النّبِيّينَ مِيثَاقَهُمْ وَمِنْكَ وَمِنْ نُوحٍ» (سوره احزاب: 7)
54- «اùََُ يَصْطَفِى مِنَ المَلائِكَةِ رُسُلاً وَ مِنَ النّاسِ» (سوره حج: 75)
55- «وَ مَا كَانَ الله لِيُعَذّبُهُمْ وَ أَنْتَ فِيهِمْ وَ مَا كَانَ اللهُ مُعَذّبَهُمْ وَ هُمْ يَسْتَغْفِرُونَ» (سوره انفال: 33)
56- طبرسى، احتجاج، نجف، المطبعة المرتضوية، 1350 ه’.ق، ج 2، ص 247 – 248 – مجلسى، بحار الأنوار، الطبعةالثانية – تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه’.ق، ج 50، ص 80 – 83 قرشى، سيد على اكبر، خاندان وحى، چاپ اول، تهران، دار الكتب الاسلامية، 1368 ه’.ش، ص 644 – 647 – مقرّم، سيد عبدالرزاق، نگاهى گذرا بر زندگانى امام جواد – عليه السلام -، ترجمه دكتر پرويز لولاور، مشهد، بنياد پژوهشهاى اسلامى آستان قدس رضوى، 1370 ه’.ش، ص 98 – .100
57- تذكرة الخواص، نجف، مكتبة الحيدرية، 1383 ه’.ق، ص .359
58- الصواعق المحرقة، الطبعة الثانية، قاهره، مكتبة القاهرة، 1385 ه’.ق، ص .205
59- نور الأبصار، قاهره، مكتبة المشهد الحسينى،، ص .161
60- الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى،، ص 319 – روضة الواعظين، الطبعة الأولى، بيروت، مؤسسة الأعلمى للمطبوعات، 1406 ه’.ق، ص .261
61- جاحظ در بصره مى‏زيسته و داراى اطلاعات سرشارى بوده و در بسيارى از علوم و فنون رايج عصر خود كتابهايى نوشته و معاصر امام جواد (عليه السلام) و پس از او معاصر فرزندانش بوده است/
62- مرتضى العاملى،، سيد جعفر، نگاهى به زندگانى سياسى امام جواد – عليه السلام -، ترجمه سيد محمد حسينى، قم، دفتر انتشارات اسلامى وابسته به جامعه مدرسين، 1365 ه’.ش، ص 106 (به نقل از آثار الجاحظ).
63- پيشواى نهم حضرت امام محمد تقى – عليه السلام -، مؤسسه در راه حق، قم، 1366 ه’. ش، ص .38
64- ابن واضح، تاريخ يعقوبى، نجف، المطبعة الحيدرية، 1384 ه’. ق، ج 3، ص 189 – ابن شهر اشوب، مناقب آل أبى طالب، قم، المطبعة العلمية، ج 4 ص .380 مأمون قبلاً هم به همين منظور يكى از دختران خود را به امام هشتم تزويج كرده و در آن مورد نيز ناكام مانده بود!
65- راوندى،، الخرائج والجرائح، تصحيح و تعليق: حاج شيخ اسدالله ربّانى، انتشارات مصطفوى، ج 1، ص 344 – مجلسى، بحار الأنوار، تهران، المكتبة الاسلامية، 1395 ه’. ق، ج 50، ص 48 – قزوينى،، سيد كاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه’. ق، ص .152
66- ابو الفدأ (672 – 721 ه’. ق) مى‏نويسد: بُست بر كناره رود هندمند است. شهرى است از سجستان (سيستان). شهرى بزرگ و پر نعمت. نخلستانها و تاكستانهاى بسيار دارد. از بست تا غزنه در حدود چهارد-ه مرحله است (تقويم البلدان، ترجمه عبد المحمد آيتى، انتشارات بنياد فرهنگ ايران، 1349 ه’. ش، ص 391).
67- دكتر حسين، جاسم، تاريخ سياسى غيبت امام دوازدهم، ترجمه دكتر سيد محمد تقى آيت اللّهى، چاپ اول، تهران، مؤسسه امير كبير، 1367 ه’.ش، ص .79
68- دكتر جاسم حسين، همان كتاب ص .78
69- فروع كافى، ج 5، ص .111
70- شيخ طوسى، رجال، الطبعة الأولى، نجف، منشورات المكتبة الحيدرية، 1381 ه’.ق، ص 397 – .409 مؤلف «مسند الامام الجواد» تعداد ياران و شاگردان امام جواد را 121 نفر مى‏داند (عطاردى،، شيخ عزيز الله، مسند الامام الجواد، مشهد، المؤتمر العالمى للاًّمام الرضا – عليه السلام -، 1410 ه’. ق) و قزوينى آنها را جمعاً 257 نفر مى‏داند (قزوينى،، سيد محمد كاظم، الامام الجواد من المهد اًّلى اللحد، الطبعة الأولى، بيروت، مؤسسة البلاغ، 1408 ه’. ق)
71- آقاى عطاردى درمسند الامام الجواد با احصائى كه كرده مجموع احاديث منقول از پيشواى نهم را در زمينه‏هاى مختلف فقهى، عقيدتى، اخلاقى، و…، تعداد مذكور در فوق ضبط كرده است.
72- تاريخ بغداد، بيروت، دار الكتاب العربى،، ج 3، ص 54 و .55
73- امين، سيد محسن، أعيان الشيعة بيروت، دار التعارف للمطبوعات، 1403 ه’. ق، ج 2، ص .35
74- ابن شهر اشوب، قم، المطبعة العلمية، ج 4، ص .384
75- عياشى، كتاب التفسير، تصحيح و تعليق: حاج سيد هاشم رسولى محلاتى،، قم، المطبعة العلمية، ج 1، ص 320 – مجلسى، همان كتاب، ص 7 – پيشواى نهم…، مؤسسه در راه حق، ص 41 – قزوينى، همان كتاب، ص .382 در مورد چگونگى شهادت حضرت جواد اقوال ديگرى نيز هست كه به خاطر رعايت اختصار، از ذكر آنها خوددارى شد. جهت اطلاع بيشتر رجوع شود به: ابن شهر اشوب، مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 380 – مجلسى، بحار الأنوار، ج 50، ص 8 و 9 – فتّال نيشابورى، روضة الواعظين، ص .267
76- شيخ مفيد، الارشاد، قم، مكتبة بصيرتى،، ص 326 – مجلسى، همان كتاب، ص 7 – محمد بن جرير بن رستم الطبرى،، دلائل الامامة، الطبعة الثالثة، قم، منشورات الرضى،، 1363 ه’. ش، ص .208

مهدى پيشوايى– منبع : سيره پيشوايان ، مهدى پيشوايى، صص 546 – 52

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

59 + = 64