سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.» 
سفره

سفره ای بزرگ انداختند تا همه خدمتگزاران با او و همراهانش سر یک سفره غذا بخورند. بندگان سیاه را هم صدا زدند کسی گفت: بهتر نبود برای اینها سفره ای جداگانه می انداختید. امام فرمود : «پروردگار ما یکی است و پدر و مادر همه ما یکی.»

شفیع

پدرش گفت: زیارت رضا مثل زیارت خداست در عرش. خودش می گفت: سه موقع می آیم سراغتان. اول نامه های اعمال را که می دهند. دوم پل صراط، سوم پای حساب کتاب. پسرش گفت: از طرف خدا ضمانت می کنم بهشت را برای زائر با معرفت پدرم.
امام صادق آرزو داشت ببیندش. به پسرش موسی می گفت: «عالم آل محمد از توست، کاش می دیدمش، همنام امیرالمؤمنین است.» می گفتند: دو نفر به فریادرسی مشهورند: عالم آل محمد و قائم آل محمد

میهمان دوستی

مرد گفت: «سفر سختی بود. یک ماه طول کشید». امام فرمود: «خوش آمدی!» مرد گفت: « ببخشید که دیر وقت رسیدم. بی پناه بودن مرا مجبور کرد که در این وقت شب، مزاحم شما شوم». امام لبخند زدند و فرمودند: «با ما تعارف نکن! ما خانواده ای میهمان دوست هسیتم». در این هنگام روغن چراغ گردسوز فرو نشست و شعله اش آرام آرام کم نور شد. میهمان دست برد تا روغن در چراغ بریزد، اما امام دست او را آرام برگرداند و خود، مخزن چراغ را پر کرد. مرد گفت: «شرمنده ام! کاش این قدر شما را به زحمت نمی انداختم». امام در حالی که با تکه پارچه ای، روغن را از دستش پاک می کرد، فرمودند: ما خانواده ای نیستیم که میهمان را به زحمت بیندازیم».

برای دلم

کنار امیرالمؤمنین علی(علیه السلام) نشسته بود. امام نگاهی به او کردند و فرمودند: «نعمان!… سال ها بعد، یکی از فرزندان من در خراسان با زهر کشنده ای شهید خواهد شد. اسم او مثل اسم من، علی است. اسم پدرش هم مانند پسر «عمران»، موسی است. این را بدان ! هر کس که قبر او را زیارت کند، خدا تمام گناهان قبل از زیارتش را خواهد بخشید… به خاطر پسرم علی».حرف امام که تمام شد، سکوت کرد و به گلیم کهنه اتاق خیره شد. با خود گفت: «این درست !… اما من چرا گناه کنم که به خاطر بخشش، امام رضا (علیه السلام) را زیارت کنم؟ باید به خاطر دلم و برای محبتم به اهل بیت(علیه السلام) او را زیارت کنم».
به امام نگاه کرد. انگار با لبخند حرف او را تأیید می کرد.

در یاد مایی

تنگ دست بود و روزگارش به سختی می گذشت. یکی از طلبکارها برای گرفتن پولش او را در فشار گذاشته بود. رفت تا امام رضا (علیه السلام) را ببیند. می خواست خواهش کند وساطت کنند از او بخواهد که مدتی صبر کنند. زمانی که به خدمت امام رسید، مشغول صرف غذا بودند. حضرت او را هم دعوت کرد تا چند لقمه ای بخورد. بعد از غذا، از هر دری سخن به میان آمد و فراموش کرد به چه منظوری آمده بود. مدتی که گذشت، حضرت رضا (علیه السلام) ، اشاره کردند که گوشه سجاده ای را که در کنارش بود، بلند کند. زیر سجاده، سیصد و چهل دینار بود. نوشته ای هم کنار پول ها قرار داشت. یک روی آن نوشته بود: «لا اله الا الله، محمد رسول الله، علی ولی الله». و در طرف دیگر آن هم این جملات را خواند: «ما تو را فراموش نکرده ایم. با این پول قرضت را بپرداز! بقیه اش هم خرجی خانواده ات است».

کلمات قصار امام رضا (علیه السلام) )

دوستی با مردم، نیمی از عقل است.
ایمان یک درجه بالاتر از اسلام است، و تقوا یک درجه بالاتر از ایمان است و به فرزند آدم چیزی بالاتر از یقین داده نشده است.
از امام رضا (علیه السلام) از حقیقت توکل سوال شد. فرمود: این که جز خدا از کسی نترسی.
کسی که فقیر مسلمان را ملاقات نماید و چنانچه بر اغنیا سلام می کند بر او سلام نکند روز قیامت خدا را در حالی که بر او خشمگین است ملاقات می کند.
هر کس اندوه و مشکلی را از مؤمنی بر طرف کند خداوند در روز قیامت اندوه را از قلبش بر طرف سازد.
با خویشاوندان خود رابطه داشته و به ایشان محبت و مهربانی کنید اگر چه با یک جرعه آب باشد.
پدیدآورنده: حمیده رضایی
دیدار آشنا :: آبان 1388 – شماره 109

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 38 = 48