سلمان محمدی در زمره اهلبیت(علیهم السلام)حدود دويست و شانزده يا سيصد و شانزده سال قبل از هجرت، در روستاى «جى‌» (از روستاهاى اصفهان) فرزندى به دنيا آمد، كه نامش را «روزبه‌» گذاشتند سلمان خود چنين ميگويد: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.

تهیه کننده : حسن نجفی
منبع : راسخون
حدود دويست و شانزده يا سيصد و شانزده سال قبل از هجرت، در روستاى «جى‌» (از روستاهاى اصفهان) فرزندى به دنيا آمد، كه نامش را «روزبه‌» گذاشتند سلمان خود چنين ميگويد: در رامهرمز از مادر زاده شدم و پدرم اهل اصفهان است.( ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 328، سيره ابن هشام، ج 1، ص 228)
بعدها پيامبر اسلام(صلی الله و علیه و اله و سلم) او را «سلمان‌» ناميد. سلمان در اين باره مي گويد: اعتقني رسول الله و سّماني سلماناً؛ پيامبر مرا از بردگي آزاد كرد و نام مرا سلمان گذاشت. (اكمال الدين و اتمام النعمة، ص 165) كنيه ي او ابوعبدالله، معروف به سلمان الخير و آزاده شده ي رسول الله است. از نسب وي سؤال شد، پاسخ داد: من سلمان پسر اسلام هستم.(ابن اثير، اسدالغابه، ج 2، ص 265)
پدر سلمان «بدخشان كاهن‌» (روحانى زرتشتى) بود و كار هميشگى‌اش هيزم نهادن بر شعله آتش.
با اينكه سلمان در ميان خاندان و محيطى زرتشتى ديده به جهان گشود، ولى هرگز در برابر آتش سر فرود نياورد و به خداى يكتا اعتقاد يافت. سلمان در دوران كودكى مادرش را از دست داد و عمه‌اش سرپرستى او را به عهده گرفت.
سلمان، بعد از آنكه دريافت قرار است او را شش ماه با اعمال شاقه زندانى سازند و پس از آن اگر به آيين نياكانش ايمان نياورد اعدامش كنند، با همكارى عمه‌اش گريخت و روانه بيابان شد. در بيابان كاروانى ديد كه به سوى شام مى‌رفت; پس به مسافران پيوست و رهسپار سرزمينهاى ناشناخته گرديد.
سرانجام سلمان، در همان آغاز هجرت گمشده‌اش را يافت و در حالى كه برده يك يهودى بود، در محضر رسول خدا(ص) مسلمان شد. (1)
آزادى و نامگذارى سلمان
پيامبر گرامى اسلام(ص) سلمان را به مبلغ چهل نهال خرما و چهل وقيه (هر وقيه معادل چهل درهم)، از مرد يهودى، خريد و آزادش ساخت و نام زيباى «سلمان‌» را بر او نهاد. (2) اين تغيير نام، بيانگر آن است كه:
1 – برخى از نامهاى عصر جاهليت، شايسته يك مسلمان نيست;
2 – واژه «سلمان‌» از سلامتى و تسليم گرفته شده است.
انتخاب اين نام زيبا از سوى پيامبر(ص) نشانه پاكى و سلامت روح سلمان است.
سلمان جوينده حقيقت
اين چه فنا در حقيقت، و چه عشق به حقيقت، و كدام سر پر شورى بود كه او را با طيب خاطر و به ميل خود، از آغوش ملك و خاك و نعمتهاى پدرش، به در برد و به دنبال گمشده ‌اى كه آن همه دشوارى و مشكلات و مشقت ها در سر راه آن بود، به تكاپو انداخت بطورى كه با كمال جديت و با نهايت زحمت، و پيوسته عبادت كنان، از سرزمينى به سرزمين ديگر، و از شهرى به شهر ديگر منتقل مى‌شد؟! تا اینکه در جوار رسول خدا (صلی الله علیه واله) آرام گرفت و بر تلاطم دریای حقیقت جوی خویش مرهمی نهاد و سلمان محمدی شد.
در سال اول هجرى ، هنگامى كه پيامبر اكرم (صلی الله علیه واله) ميان هر دو نفر از مسلمانان مهاجر و انصار پيمان برادرى برقرار نمود، ميان سلمان و ابودردا (عويمر بن ‌زيد) نيز عقد اخوت بست و در اين ماجرا به سلمان فرمود: يا سلمان أنت من أهل البيت و قد آتاك الله العلم الاوّل و الآخر و الكتاب الاوّل و الكتاب الآخر؛
اى سلمان، تو از اهل‌بيت ما هستى و خداى سبحان به تو دانش نخستين و واپسين را عنايت كرده است و كتاب اوّل (نخستين كتابى كه بر پيامبران الهى نازل شده بود) و كتاب آخر (قرآن مجيد) را به تو آموخته است.(3)
ابوالبحترى روايت كرد: از حضرت على(علیه السلام) درباره شخصيت سلمان فارسى پرسش شد، آن حضرت فرمود: تابع العلم الاوّل و العلم الآخر و لايدرك ما عنده؛
سلمان، به دست آورنده و پيروى كننده دانش نخست و دانش واپسين (يعنى تمامى معارف) بود و آن چه در نزد اوست، بر ديگران پنهان مانده است.(4)
سلمان ‌فارسى به حذيفة بن ‌يمان كه از دوستان وى بود، درباره دانش و معرفت، چنين سفارش كرد: يا أخا بنى‌عبس، انّ العلم كثير و العمر قصير فخذ من العلم ما تحتاج اليه فى أمر دينك ودع ما سواه فلا تعانه؛ اى برادر طايفه بنى‌عبس، بدان كه دانش، بسيار است و عمر انسان كوتاه، پس به مقدارى كه در امر دينت به آن نياز دارى، به دست آور و مابقى را رهاكن و خود را در تحصيل آن به خستگى نينداز.(5)
از پيامبراكرم(صلی الله علیه واله) روايت شد: روح الأمين بر من نازل گرديد و به من گفت كه خداى متعال، چهار تن از صحابه مرا دوست دارد.
از آن حضرت پرسيدند: يا رسول‌الله(صلی الله علیه واله)، آن چهار تن كيانند؟
پيامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: آنان عبارتند از: على، سلمان، ابوذر و مقداد.(6)
هم چنين قنبر از اميرمؤمنان(ع) و آن حضرت از پيامبر(صلی الله علیه واله) روايت كرد: آگاه باشيد كه بهشت برين، مشتاق چهار تن از ياران من است. خداوند سبحان به من دستور داده است كه آنان را دوست داشته باشم.
در اين هنگام، تنى چند از صحابه مانند صهيب، بلال، طلحه، زبير، سعد بن ‌أبى ‌وقاص، حذيفه و عمار ياسر به پيامبر(صلی الله علیه واله) نزديك شده و از آن حضرت پرسيدند: اى پيامبر خدا(صلی الله علیه واله)! آن چهار تن كيانند؟ به ما نيز بشناسان تا ما هم آنان را دوست داشته باشيم.
پيامبر(صلی الله علیه واله) فرمود: اى عمار! تو همانى كه خداوند سبحان، شناخت منافقان را به تو عنايت كرد. اما آن چهار نفر عبارتند از:
اوّل: على‌ بن‌ ابى ‌طالب(علیه السلام) ، دوّم: مقداد بن ‌اسود، سوّم: سلمان ‌فارسى و چهارم: ابوذر غفارى.(7)
تلاش برای رهایی از اسارت:
مؤلف شهير ” اُسد الغابة” ، زندگى‌نامه سلمان را از ابن ‌عباس به تفصيل نقل كرده است كه خلاصه آن چنين است: وى از اهالى روستاى “جى” از توابع اصفهان بود و پدرش دهقان تلاشگر و از پيروان دين زرتشت در اين روستا بود و به خاطر علاقه و محبت زياد به فرزندش سلمان، او را از كار باز مى‌داشت و خدمت‌كار آتشكده زرتشتيان نمود. اما سلمان با مسيحيان منطقه خود آشنا شد و به كيش مسيحيت درآمد. ولى با مخالفت شديد پدرش مواجه گرديد. پدرش براى جلوگيرى سلمان از پيوستن به مسيحيان، وى را در بند نمود و در خانه خويش زندانى كرد. سلمان از مسيحيان يارى جست و از بند و زندان پدر رها شد و به سوى شام هجرت كرد. در آن جا با مسيحيت آشنايى بيشترى پيدا كرد و در كنار اسقف شام به خدمت‌كارى اين دين پرداخت. پس از درگذشت بزرگ مسيحيان در شام، به موصل رفت و پس از مدتى به “عموريه” نقل مكان كرد و در اين مدت نيز به مسيحيت و مسيحيان خدمت مى‌كرد و هم درباره اين دين الهى، تحقيق و تفحص بيشترى به عمل مى‌آورد. پس از درگذشت بزرگ مسيحيان عموريه، به همراه گروهى از عرب‌هاى طايفه بنى‌كلب به شبه‌جزيره عربستان هجرت كرد و عرب‌ها ناجوانمردانه وى را در وادى‌القرى به مردى از يهود فروختند. مدتى نگذشته بود كه مردى از يهوديان بنى‌قريظه، او را از آن يهودى خريد و به همراه خود، به مدينه برد. سلمان، مدتى در اين شهر به خدمت‌كارى يهوديان پرداخت. تا اين كه با دعوت پيامبر(صلی الله علیه واله) آشنا گرديد و گمشده خود را در وجود شيرين پيامبر(صلی الله علیه واله) يافت.
وى، مسلمان شد و به فرمان رسول خدا(صلی الله علیه واله) با صاحب خود پيمان بست كه قيمت خود را پرداخت كند و آزاد گردد. مرد يهودى با وى عقد مكاتبه بست كه در قبال غرس سيصد نهال خرما و يك ديه كامل و چهل اوقيه طلا، وى را آزاد نمايد.
ابن عساكر در تاريخ دمشق، گفت: سلمان فارسى، مكنّى به ابوعبداللّه، از اهالى رامهرمز (در استان خوزستان) و يا از اهالى اصفهان، از روستايى به نام «جى» بود و پدرش در اين روستا كشاورزى مى كرد و بر كيش زرتشتيت قرار داشت. سلمان نيز بر همين كيش بود، تا اين كه به مسيحيت تمايل پيدا كرد و مسيحى شد و پس از چندى با يهوديت آشنا شد. آن گاه به مدينه رفت و برده مردى از يهوديان بنى قريظه، قرار گرفت. هنگامى كه پيامبر اكرم صلّى اللّه عليه و آله به اين شهر هجرت كرد با دعوت پيامبر صلّى اللّه عليه و آله با دين اسلام آشنا گرديد. سلمان به نزد آن حضرت آمد و مسلمان شد و پيامبر (ص) با مولاى او قراردادى بست بر اين كه سلمان كار كند و از درآمدهاى خويش، خود را آزاد كند. پيامبر (صلی الله علیه واله) و مسلمانان مدينه او را كمك كردند تا اين كه بهاى خويش را به يهودى پرداخت و آزاد گرديد. وى با اين كه ايرانى نژاد است در ميان عرب ها و مسلمانان حجاز كه غالبا عرب نژاد بودند، به مقامى رفيع و مرتبه اى بلند دست يافت.
سلمان در سالى كه پيامبر(صلی الله علیه واله) ميان هر دو مسلمانان عقد اخوت بست، به عقد اخوت ابودرداء درآمد و در جنگ خندق، از طراحان اصلى جنگ بود و از آن بعد در تمامى جنگ‌هاى مسلمانان شركت نمود و حتى پس از رحلت رسول خدا (ص) در برخى از فتوحات اسلامى حضور فعال داشت. پس از وفات پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و بيعت نمودن مسلمين با ابوبكر و بيعت كردن حضرت امير (عليه السلام) با او ، سلمان را جهت بيعت گرفتن خواستند ، استنكاف نمود از بيعت با دست راست و با دست چپ بيعت كرده گفت به زبان پارسي: اي اصحاب محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) كرديد و نكرديد، و حق مرده ببرديد.
عمر در زمان خلافت خود سلمان را والي مداين ساخت و تا زمان خلافت امام علي (عليه السلام) برقرار بود. سلمان سالي پنج هزار (ظاهراً درهم) از بيت المال سهم داشته و مي گرفته ولي به صدقه مي داده است.
فضيلتهاى برجسته سلمان
سلمان، الگوى مسلمان كمال‌جو، وارسته و خودساخته است و ارزشهاى متعالى بسيارى در خويش گردآورده بود. بخشى از اين فضايل عبارت است از:

1 – نزديكى به رسول خدا(صلی الله علیه واله)

سلمان، پس از پذيرفتن اسلام، چنان در راه ايمان و معرفت اسلامى پيش رفت كه نزد رسول خدا جايگاهى والا يافت و مورد ستايش معصومان(ع) قرار گرفت.
بخشى از سخنان آن بزرگان در باره سلمان چنين است:
الف) در ماجراى جنگ خندق، كه در سال پنجم هجرى رخ داد و به پيشنهاد سلمان پيرامون شهر خندق كندند. هر گروهى مى‌خواست‌سلمان با آنها باشد; مهاجران مى‌گفتند: سلمان از ما است. انصار مى‌گفتند: او از ما است. پيامبر(ص) فرمود: «سلمان منا اهل البيت‌» (8) ; سلمان از اهل بيت ما است.
عارف معروف، محى‌الدين بن‌عربى ، با اينكه از علماى اهل تسنن است، در شرح اين سخن پيامبر اكرم(ص) مى‌گويد: پيوند سلمان به اهل بيت (عليهم السلام)
در اين عبارت، بيانگر گواهى رسول خدا(صلی الله علیه واله) به مقام عالى، طهارت و سلامت نفس سلمان است; زيرا منظور از اينكه سلمان از اهل بيت (عليهم السلام) است، پيوند نسبى نيست; اين پيوند بر اساس صفات عالى انسانى است. (9)
ب) جابر نقل مى‌كند كه رسول خدا (ص) فرمود: «همانا اشتياق بهشت‌ به سلمان بيش از اشتياق سلمان به بهشت است; و بهشت ‌به ديدار سلمان عاشق‌تر از ديدار سلمان به بهشت است.» (10)
ج) پيامبر اكرم(ص) فرمود: «هر كه مى‌خواهد به مردى بنگرد كه خداوند قلبش را به ايمان درخشان كرده، به سلمان بنگرد.» (11)
د) آن بزرگوار همچنين فرمود: «سلمان از من است، كسى كه به او ستم كند به من ستم كرده است و كسى كه او را بيازارد مرا آزرده است.»
و) امام صادق(علیه السلام) فرمود: «سلمان علم الاسم الاعظم‌» (12) ; سلمان اسم اعظم را مى‌دانست.
اين سخن بدان معناست كه سلمان از نظر عرفان، به مقامى رسيده بود كه حاصل اسم اعظم الهى بود. اگر كسى چنين لياقتى داشته باشد، دعايش به اجابت مى‌رسد و كرامات عظيمى از او سر مى‌زند.

2 – علم سلمان

پيامبر اسلام(صلی الله علیه واله) فرموده است: «اگر دين در ثريا بود، سلمان به آن دسترسى پيدا مى‌كرد.» (13)
وسعت و عمق آگاهيهاى سلمان به حدى بود كه براى هر كس قابل هضم نيست.
امام صادق(ع) فرمود: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) و على(علیه السلام) اسرارى را كه ديگران قدرت تحمل آن را نداشتند به سلمان مى‌گفتند و او را لايق نگهدارى علم مخزون و اسرار مى‌دانستند;از اينرو يكى از القاب سلمان، «محدث‌» است. (14)
سلمان داراى علم بلايا و منايا (حوادث آينده) بود و همچنين از متولمان(قيافه‌شناسان) و محدثان به شمار مى‌رفت. جايگاه علمى سلمان چنان بود كه امام صادق(علیه السلام) در باره‌اش فرمود: «در اسلام، مردى كه فقيه‌تر از همه مردم باشد، همچون سلمان، آفريده نشده است.» (15)
پيامبر اسلام(ص) فرمود: «سلمان درياى علم است كه نمى‌توان به عمق آن رسيد.» (16)
البته دانش سلمان، به معارف فكرى محدود نمى‌شد و آگاهيهاى فنى او نيز در حد بالايى بود. در جنگ خندق، طرح كندن خندق را سلمان خدمت پيامبر(صلی الله علیه و آله و سلم) پيشنهاد كرد و عملى شد. همچنين در جنگ طائف، طرح ساختن «منجنيق‌» براى درهم كوبيدن قلعه‌هاى مشركان از ابتكاراتى است كه به سلمان نسبت داده شده است.
بنابراين، سلمان حق دارد از مقام علمى‌اش چنين تعبير كند:
اى مردم! اگر من شما را از آنچه مى‌دانستم مطلع مى‌كردم، مى‌گفتيد، سلمان ديوانه است، يا به كسى كه سلمان را بكشد درود مى‌فرستاديد. (17)

3 – عبادت سلمان

آنچه به عبادت سلمان ارزش بيشترى مى‌دهد، علم و آگاهى اوست. چرا كه عبادت آگاهانه و پرستش از روى بصيرت از عبادت سطحى و ظاهرى ارزشمندتر است.
امام صادق(علیه السلام) فرمود: روزى پيامبر اسلام(صلی الله و علیه و آله و سلم) به ياران خود فرمود: كدام يك از شما تمام روزها را روزه مى‌دارد.
سلمان گفت: من، يا رسول الله. پيامبر(صلی الله و علیه و آله و سلم) پرسيد: كدام يك از شما تمام شبها را به عبادت مى‌گذراند؟
سلمان گفت: من، يا رسول الله. حضرت پرسيد: آيا كسى از شما هست كه روزى يك بار قرآن را ختم كند؟
سلمان گفت: من يا رسول الله. يكى از حاضران كه جوابهاى سلمان را خودستايى و فخرفروشى مى‌پنداشت، گفت: اكثر روزها ديده‌ام كه سلمان روزه نيست، بيشتر شب را هم مى‌خوابد و بيشتر روز را به سكوت مى‌گذراند، پس چگونه هميشه روزه است و هر شب براى نيايش با خدا بيدار مى‌ماند و روزى يك بار قرآن را ختم مى‌كند؟!
پيامبر(ص) فرمود: ساكت ‌باش! تو را با همسان لقمان چه كار؟ اگر مى‌خواهى چگونگى‌اش را از خودش بپرس تا خبر دهد.
سلمان گفت: در ماه سه روز روزه مى‌گيرم و خداوند فرموده است: «هر كس عمل نيكى انجام دهد پاداش ده برابر دارد. از طرف ديگر، روز آخر شعبان را روزه گرفته و آن را به روزه ماه رمضان متصل مى‌كنم و هر كه چنين كند، پاداش روزه هميشه را دارد. از رسول خدا(ص) شنيدم كه فرمود: هر كس با طهارت بخوابد، در ثواب، چنان است كه تمام شب را عبادت كرده باشد. اما ختم قرآن، رسول خدا(ص) فرمود: هر كس يك بار سوره «قل هوالله‌» را بخواند،
پاداش يك سوم قرآن را دارد و هر كه دو بار بخواند، دو ثلث قرآن را خوانده است و هر كه سه بار بخواند، گويا قرآن را ختم كرده است. و نيز حضرت فرمود: يا على، هر كس تو را با زبان دوست ‌بدارد يك سوم ايمانش كامل شده، هر كه با دل و زبان دوستت ‌بدارد، دو ثلث ايمان او كامل شده; و هر كه با دل و زبانش دوستت‌ بدارد و با دست هم يارى‌ات كند، تمام ايمان را به دست آورده است.» (18)

زهد سلمان

آيات و روايات نشان مى‌دهد كه «زهد» به معناى حرام ساختن نعمتهاى الهى بر خود نيست. زهد به معناى عدم دلبستگى به امور مادى است.
يكى از مواردى كه در تمام زواياى زندگى سلمان، از آغاز تا پايان عمر، ديده مى‌شود زهد، پارسايى و بى‌رغبتى او به دنياست. سلمان، كه پيرو راستين پيامبر(صلی الله و علیه و آله و سلم) و حضرت على(علیه السلام) بود، راه آنان را پيش گرفت و حتى وقتى فرماندار مدائن بود، ساده‌زيستى را رها نكرد.
زهد و وارستگى سلمان از ايمان عميق او سرچشمه مى‌گرفت; زيرا هر كس ايمان قويتر داشته باشد، از جاذبه‌هاى دنيوى آزادتر است.
امام صادق(ع) فرمود: «ايمان ده درجه دارد، مقداد در درجه هشتم و ابوذر در درجه نهم و سلمان در درجه دهم ايمان است.» (19)
سلمان، خانه نداشت و هرگز دل به خانه‌سازى نمى‌داد. شخصى از او خواست تا برايش خانه‌اى بسازد ولى سلمان راضى نشد. سرانجام به سبب اصرار شخص نيكوكار اجازه داد برايش خانه بسازد، ولى سفارش كرد خانه چنان باشد كه هنگام ايستادن سر به سقف آن بخورد و هنگام خوابيدن پا به ديوار برسد. (20)
سلمان پارسا، حتى حقوق اندك سالانه (21) خود را هم به نيازمندان مى‌داد و بسيار اندك براى خود برمى‌داشت.
سلمان در آيات:
الف. (إنّما المؤمنون الّذين إذا ذكرالله وجلت قلوبهم…) (الأنفال : 2) ؛ مؤمنان همان كساني هستند كه چون ياد خدا شود، دلهايشان بترسد، و چون آيات او بر آنان خوانده شود بر ايمانشان بيفزايد، و بر پروردگار خود توكّل ميكنند.
بنا به نظر برخي مفسّرين اين آيه در شأن حضرت علي و ابوذر و سلمان و مقداد نازل شده است.( تفسير علي بن ابراهيم قمي، ص 136)
ب. از پيامبر راجع به معناي آيه ي ( وءاخرين منهم لمّا يلحقوا بهم…) (جمعه 3) سؤال شد، ايشان فرمود: در اين معنا سلمان فارسي وفا كرد. سپس دست مبارك را روي شانه سلمان گذاشت و فرمود: لو كانت الدين في الثريا لنا له سلمان.( احمد صادقي اردستاني، سلمان فارسي، ص 181)
ج. درباره ي آيه ي ﴿… فالّذين هاجروا، و أخرجوا من ديارهم…﴾ (آل عمران 195) علي بن ابراهيم قمي مفسر بزرگ قرآن مي نويسد: آنها كه هجرت كردند و از وطن خود خارج شدند، يعني اميرالمؤمنين، سلمان، و ابوذر، آنگاه كه توسط حكومت وقت تبعيد شدند و عمار ياسر هم در راه خدا آزار و اذيت بسيار ديد.( سلمان فارسي، ص 181)
او سلمان محمدی است :
منصور برزخي خدمت امام صادق(علیه السلام) عرض كرد: يابن رسول الله چرا شما نام سلمان فارسي را زياد مي بريد؟ امام فرمود: مگو سلمان فارسي، او سلمان محمدي است. مي داني چرا او را ياد ميكنم؟ زيرا او سه خصلت دارد: اول اينكه خواسته ي امير مؤمنان را برخواسته ي خود مقدم مي داشت. دوم اينكه فقرا را دوست داشت و آنها را بر اغنيا مقدم ميكرد. سوم اينكه علم و علما را دوست داشت. همانا سلمان بنده اي صالح و مطيع و تسليم پروردگار بود، و از مشركان نبود.( بحارالانوار، ج 22، ص 348)
خدمت امام صادق(علیه السلام) نام سلمان و جعفر طيّار به ميان آمد، بعضي از حضار جعفر را بر سلمان ترجيح دادند.
يكي گفت: سلمان مجوسي بود كه اسلام آورد. امام از گفتار اين مرد ناراحت شد و فرمود:
جعله الله علوياً بعد أن كان مجوسيّاً و قرشيّاً بعد ان كان فارسيّاً فصلوات الله علي سلمان؛ خدا او را از علويان قرار داد پس از آن كه مجوسي بود، و پس از آن كه فارسي بود قريشي گردانيد، درود خدا بر سلمان(همان)
نيز پيامبر اكرم به مرد گستاخي كه سلمان را مجوسي خواند، فرمود: نه او مجوسي نبود، بلكه از روي تقيّه اظهار شرك مي­كرد، وي در باطن مؤمن و يكتاپرست بود.(شيخ مفيد، الإختصاص، ص 11)
پيامبر به تمام يارانش علاقه داشت، ولي نظرش نسبت به بعضي به گونه اي خاص بود، آنچنان كه فرمود: إنّ الله عزّوجلّ أمرني بحب اربعة، فقلنا: يا رسول الله مَن هم؟ سمهم لنا، فقال: عليٌّ منهم و سلمان و ابوذر و المقداد و أمرني بحبّهم، و أخبرني أنّه بحبّهم؛ خداوند مرا فرمان داده تا چهار نفر را دوست بدارم، پرسيديم آنان كيانند؟ آنان كيستند؟ پيامبر فرمود: علي و سلمان و ابوذر و مقداد.(شيخ صدوق، الخصال، ج 1، ص 253)
علم و دانش سلمان
يكي ديگر از فضايل سلمان مقام علمي او است، همچنان كه در روايات به او لقمان حكيم گفته شده است.
حضرت علي علیه السلام ميفرمايد: بخّ بخٍّ سلمان منّا أهل البيت و من لكم بمثل لقمان الحكيم عَلم عِلم الاوّل والإخر وهو بحر لا ينزف؛ سلمان از ما اهل بيت است و كسي است كه براي شما مانند لقمان حكيم است. او علم اول و آخر را مي داند و چون دريايي است كه پايان ندارد.( بحارالانوار، ج 22، 330)
رسول خدا نيز در وصف سلمان ميفرمايد: سلمان سلسل يمنح الحكمة؛ سلمان آب گوارا و خنكي است كه حكمت پيوسته از او تراوش ميكند.(بهجة الآمال، ج 4، ص 410)
يك روز كه پيامبر اكرم در جمع ياران مشغول صحبت بود، سلمان وارد شد. حضرت او را نزد خود نشاند و فرمود: سلمان! تو شب را صبح كردي در حالي كه علوم و اسرار ما را در صندوقچه ي سينه ي خود محفوظ داشتي، و به آنچه امروز از آن نهي كرديم دانايي. تو معلم مسلمانان هستي. مردم بايد آداب و دستورات دين را از تو بياموزند. سلمان! به خدا سوگند تو گذرگاه دانش اهل بيت من هستي هر كه علم تأويل و تنزيل و رموز و اسرار را بخواهد؛ بايد به تو مراجعه كند و از تو پيروي نمايد. آنگاه فرمود: سلمان مخصوص بالعلم الاول والاخر.( بحارالانوار، ج 22، ص 347)

تقیه سلمان

در محضر امام زين العابدين از تقيّه صحبت به ميان آمد، حضرت فرمود: والله لو علم ابوذّر ما في قلب سلمان تقتله و لقد آخي رسول الله بينهما فما ضنّكم بساير الخلق انّ علم العلماء صعب مستصعب لايحتمله الاّ نبي مرسل او ملك مقرّب أو عبد إمتحن الله قلبه للايمان فقال و انّما صار سلمان من العلماء لانّه إمرء منّا أهل البيت؛(اصول كافي، چهارجلدي، ج 2، ص 333 و بحارالانوار، ج 22، ص 343) به خدا سوگند اگر ابوذر بداند در دل سلمان چيست او را خواهد كشت. و پيامبر ميان آن دو برادري قرار داد. درباره ي ساير مردم چگونه فكر ميكنيد؟! همانا تحمل علم سخت و دشوار است كه جز پيامبر مرسل و فرشته ي مقرب و بنده اي كه خدا قلب او را با ايمان آزمايش كرده است تاب تحمل آن را ندارد، اين كه سلمان جزء علما شد به جهت آن است كه فردي از خاندان ماست.
روشن است كه درجه ي معرفت سلمان و ابوذر با يكديگر فرق دارد و آنچه موجب اين تفاوت شده و سلمان را در درجه ي بالاتري قرار داده است، از اهل بيت: بودن سلمان است.
اصبغ بن نباته مي گويد: از امير مؤمنان درباره ي شخصيت سلمان پرسيدم، حضرت فرمود: چه بگويم درباره ي كسي كه از گِل ما آفريده شده و روحش با روح ما نزديك است؛ خداي متعال او را به اول و آخر و ظاهر و باطن آگاه گردانيده است. آيا مي خواهي كه در اين­باره ماجرايي را برايت بگويم؟ گفتم: بله. فرمود: من و سلمان خدمت رسول الله بوديم، عربي وارد شد و سلمان را كنار زد و در جاي او نشست. حضرت رسول ناراحت شد و چهره اش متغير و برافروخته گرديد، سپس رو به عرب كرد و فرمود: “اي اعرابي آيا كسي را كه خدا در آسمان و پيامبرش در زمين دوست دارند دور مي سازي؟ مردي را كنار زدي كه هرگاه جبرئيل بر من وارد مي شود به من امر مي كند كه از طرف پروردگار او را سلام كنم، سلمان از من است، هركه بر او ستم كند بر من ستم كرده، هركه او را ناراحت كند مرا ناراحت كرده هر كه او را بيازارد مرا آزرده است، هركه او را از خود براند مرا رانده است، … اي اعرابي درباره ي سلمان اشتباه نكن كه خدا مرا فرمان داده تا او را به علم تعبير خواب و حوادث آگاه سازم و علم قضاوت و انساب را به او بياموزم” اعرابي گفت: يا رسول الله فكر نمي كردم سلمان چنين مقامي را دارا باشد جز آن كه يك نفر مجوسي است كه ايمان آورده است. رسول خدا فرمود: “من از طرف خدا و با گفته ي او با تو سخن مي گويم و تو او را مجوس(محمد معين، فرهنگ معين، ج 3، ص 3884) مي خواني؟ خير سلمان مجوس نبود، بلكه مؤمني بود كه ايمان خود را پنهان مي داشت.” آنگاه حضرت فرمود: “آنچه به شما دستور ميدهم انجام دهيد و از آنچه نهي ميكنم خودداري كنيد. آنچه گفتم بپذيريد و شكرگذار باشيد”.( بحارالانوار، ج 22، ص 346)

دفاع از حریم ولایت

آنچه در زندگى سلمان، بسيار چشمگير و جالب است عدم بى‌تفاوتى اوست. او با هوشيارى و جديت كامل در صحنه‌هاى مختلف حضور داشت و در پيروى از امام‌حق لحظه‌اى ترديد نكرد. او همواره، از هر فرصتى، براى گفتن حق بهره مى‌برد و مسلمانان را به امامت‌حضرت على(ع) فرا مى‌خواند. آن بزرگوار پيوسته اين سخن رسول خدا را براى مردم تكرار مى‌كرد:
«همانا على(علیه السلام) درى است كه خداوند گشوده است. هر كس در آن وارد شود، مؤمن است و هر كس كه از آن خارج گردد، كافر است.» (22) «بهترين فرد اين امت، على(علیه السلام) است.» (23)
بعد از رحلت جانسوز رسول خدا(صلی الله و علیه و آله و سلم)، غصب خلافت و مظلوميت‌حضرت على(ع)، سلمان در خطبه‌اى بسيار فصيح، كه مى‌توان آن را «كوبنده و افشاگرانه‌» خواند، چنين گفت:
«اى مردم! هر گاه فتنه‌ها و آشوبها را همچون پاره ظلمانى شب ديديد كه برجستگان در آن به هلاكت مى‌رسند ، بر شما باد به آل محمد(ص) چرا كه آنها راهنمايان به سوى بهشتند، و بر شما باد على(علیه السلام). اى مردم! ولايت را در ميان خود همانند سر قرار دهيد.»
يعنى اگر ولايت اهل بيت (عليهم السلام) را نداشته باشيد، مسلمان حقيقى نيستيد و دين شما سودى ندارد. (24)
ابن‌عباس سلمان را در خواب ديد و از او پرسيد: در بهشت، پس از ايمان به خدا و رسول، چه چيز برتر است؟
سلمان پاسخ داد: پس از ايمان به خدا و پيامبر، هيچ چيز با ارزشتر و برتر از دوستى و ولايت على بن‌ابى‌طالب(علیه السلام) و پيرورى از او نيست. (25)

سلمان در محضر حضرت زهرا (سلام الله علیها)

عبدالله بن سلمان نقل ميكند، پدرم گفت: من تا ده روز پس از وفات پيامبر از خانه بيرون نيامدم. پس از آن علي بن ابيطالب را در كوچه ديدم. علي فرمود: سلمان تو هم بعد از رسول خدا به ما جفا كردي؟ گفتم: اي ابوالحسن، اي حبيب من، به خدا پناه ميبرم از جفاي به شما، ناراحتي و غم رحلت پيامبر باعث شد كه نتوانم از خانه بيرون بيايم و از زيارت شما بي نصيب شوم. علي فرمود: سلمان هرچه زودتر به سوي خانه ي فاطمه حركت كن تا از ارمغان هاي بهشتي به تو نيز عطا كند.
عرض كردم: مگر هنوز هم پس از رسول خدا تحفه ي بهشتي براي زهرا مي آيد؟ حضرت علي علیه السلام فرمود: آري، و هم اكنون ارمغان بهشتي رسيده، عجله كن. سلمان ميگويد: با سرعت زياد به خانه ي فاطمه رفتم. فاطمه فرمود: سلمان بعد از پدرم به من جفا كردي چرا به احوالپرسي ما نمي آيي؟ گفتم: اي حبيبه ي من، من به شما جفا ميكنم؟ فرمود: بنشين و به آنچه برايت مي گويم درست فكر كن. ديروز در حالي كه در خانه به رويم بسته بود، در همين مكان نشسته بودم و درباره ي قطع وحي و اينكه چرا ديگر پس از پدرم فرشتگان نازل نمي شوند، فكر ميكردم. در همين حال در منزل باز شد و سه فرشته كه تاكنون در زيبايي و ابهت مانند آنها را نديده بودم وارد شدند. دختراني در نهايت خوشرويي كه بوي خوش عطر آنان شادي مي آفريد. من در برابر آنها متحير ايستادم و پرسيدم: شما اهل مكه يا مدينه هستيد؟ پاسخ دادند: اي دختر محمد ما نه اهل مكه ايم و نه اهل مدينه، بلكه فرشتگاني از دارالسلام بهشت هستيم و خداي متعال ما را به اين جا فرستاده است. ما همه مشتاق تو هستيم.
پرسيدم: اسم شما چيست؟ يكي از آنها گفت: اسم من حقدوده است، گفتم: چرا چنين نامي داري؟ گفت: براي اينكه من براي مقداد بن اسود خلق شده ام.
دومي گفت: اسم من سلمي است. گفتم: چرا چنين نامي داري؟ گفت: من براي سلمان فارسي آفريده شده ام. نام سومي را پرسيدم. گفت: نام من ذرّه است. علت اين نامگذاري را سؤال كردم، گفت: من براي ابوذر غفاري خلق شده ام. سپس خرماهاي قرمزي را به من دادند كه از مشك خوشبوتر است. اي سلمان، روزه ي خود را با اين خرماها افطار كن و هسته ي آن ها را برايم بياور.
سلمان ميگويد: خرما را گرفتم و به راه افتادم. در مسير به هركدام از اصحاب پيامبر كه برخورد ميكردم، به من ميگفتند: مگر مشك همراه داري؟ و من پاسخ ميدادم: نه. وقتي شب فرا رسيد، با همان خرما افطار كردم، ولي هسته اي در آنها نيافتم. روز بعد خدمت فاطمه رسيدم و عرض كردم: رطبها هسته نداشت، فرمود: سلمان اين خرماها هسته ندارند. درخت آنها را خداوند در دارالسلام بهشت كاشته است. اين موهبت الهي از بركت كلامي است كه پدرم به من آموخته است.
سلمان ميگويد: حضرت فاطمه سلام الله علیها كلامي را كه از رسول الله آموخته بود و در هر صبح و شام آن را ميخواند، به من نيز آموخت و فرمود: “اگر ميخواهي در دنيا به بيماري تب مبتلا نگردي اين ذكر را بخوان و بر آن مداومت و مراقبت كن.” سلمان ميگويد: آن ذكر را آموختم و هميشه ميخواندم. قسم به خدا آن دعا را به بيش از هزار نفر از مردم مكه و مدينه آموختم و همگي به اذن خدا شفا يافتند.( احمد صادقي اردستاني، سلمان فارسي، ص 189) و اين همان دعاي معروف نور است.( شيخ عباس قمي1، مفاتيح الجنان، ص 210)

نقش سلمان در تشيّع ايرانيان

يكى از كارهاى بسيار مهم سلمان، كه بخش اعظم زندگى او را فرا گرفته بود، تلاش پيگير او در معرفى اسلام ناب و تشيع راستين بعد از رحلت
رسول خدا(صلی الله و علیه و آله و سلم) است. او در اين راستا در مدينه جهاد كرد و از هر فرصتى بهره برد. وقتى به مدائن آمد، همين عقيده را دنبال كرد و نقش بسيارى در تشيع ايرانيان داشت.
مى‌پرسند: با اينكه اسلام در عصر خلافت‌خليفه دوم وارد ايران شد، چرا اكثريت قاطع مردم ايران، شيعه حضرت على(ع) هستند؟
در پاسخ بايد گفت: عوامل متعددى سبب اين گرايش است. از نخستين عوامل اين گرايش، وجود سلمان در مدائن و رفت و آمد او به كوفه و حوالى آن و حتى اصفهان و … بود.
سلمان پيام‌ آور اسلام ناب، منادى تشيع و نويد بخش مذهب اهل بيت (عليهم السلام) بود و اكثر ايرانيان اين ندا و نويد را شنيدند و پذيرفتند. (26)

وفات

سلمان سرانجام، پس از عمرى طولانى و با بركت، در اواخر خلافت عثمان در سال 35ه .ق وفات يافت. (27)
حضرت على(علیه السلام) پيكرش را غسل داد، كفن كرد و بر آن نماز گزارد. همراه آن حضرت ، جعفر بن‌ابى‌طالب و حضرت
خضر ، در حالى كه با هر يك از آن دو هفتاد صف از فرشتگان بودند بر پيكر سلمان نماز گزاردند.
بعضى از راويان چنين نقل كرده‌اند كه حضرت على(علیه السلام) بر كفن سلمان شعرى نوشت كه معناى آن چنين است:
«بر شخص كريم و بزرگوارى وارد شدم ، بى‌آنكه توشه نيك و قلب پاك داشته باشم; ولى بردن توشه نزد شخص كريم و بزرگوار، زشت‌ترين كار است.» (28) و به قولى در اوّل سال 36 هجرى قمرى ، بدرود حيات گفت.(29)
مرقد شريف حضرت سلمان(سلام الله علیه) در مدائن، در پنج فرسخى بغداد ، نزديك تاق كسرى قرار دارد.
در اين دنياى پرتلاطم و پرزرق و برق كه انسان را در گرداب گناه غرق مى‌كند ، هر كس الگويى مى‌خواهد تا با سرمشق قرار دادن روش و كردارش كشتى وجودش را سالم به ساحل سعادت برساند; و زندگى سلمان فارسى براى ما ايرانيان الگويى شايسته است.
برخى از مورخان روز وفات سلمان را، هشتم صفر دانسته‌اند. اگر منظورشان صفر سال 35 قمرى باشد، پس وفاتش در آخرين سال خلافت عثمان‌ بن ‌عفان روى داده است. ولى اگر مرادشان صفر سال 36 قمرى باشد، دانسته مى‌شود كه وى در اوائل خلافت حضرت على(ع) زنده بود و حكومت مدائن را هم چون گذشته بر عهده داشت و پس از قريب به پنجاه روز از خلافت آن حضرت، در مدائن وفات يافت. حضرت على(ع) آن هنگام در مدينه ساكن بود و هنوز به كوفه مهاجرت نكرده بود. آن حضرت، در عالم غيب از مدينه به مدائن رفت و بر جنازه سلمان نماز خواند و وى را در همان مكان دفن نمود. هم اكنون مرقد او زيارت‌گاه شيفتگان حقيقت و معرفت است.(30)

پي نوشت :

1- بحار، ج 22، ص‌366.
2- الدرجات الرفيعه، ص‌203.
3. الرياض ‌النظرة (المحب الطبري)، ج1، ص 197 و سير أعلام ‌النبلاء (ذهبي)، ج1، ص 142
4. حلية الاولياء (ابونعيم اصفهاني)، ج1، ص 187
5. همان، ص 189
6. حلية الاولياء، ج1، ص 190 و الاستيعاب فى معرفة الاصحاب ( يوسف بن عبدالله)، ج2، ص 636
7. تاريخ ‌دمشق، ج60، ص 177
8- مجمع‌البيان، ج 2، ص‌427.
9- شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحديد، ج 18، ص‌36.
10- بحار، ج 22، ص 341.
11- احتجاج طبرسى، ج 1، ص 150.
12- اعيان الشيعه، ج‌7، ص‌287.
13- شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحديد، ج 18، ص‌36.
14- بحار، ج 22، ص 331.
15- تنقيح المقال، ج 2، ص‌47.
16- اختصاص شيخ مفيد، ص 222.
17- رجال كشى، ص 20.
18- بحارالانوار، ج 22، ص‌317.
19- همان، ص 341.
20- شرح نهج‌البلاغه ابن ابى‌الحديد، ص‌36.
21- حدود چهار تا شش هزار درهم.
22- كتاب سليم بن‌قيس، ص 251.
23- اعيان الشيعه، ج‌7، ص‌287.
24- بهجة‌الآمال، ج 4، ص 418.
25- بحارالانوار، ج 22، ص 341.21- كتاب ايرانيان مسلمان در صدر اسلام، ص 201.
26- بحار، ج 22، ص 391 – 392.
27- همان، ص‌373.
28- طرائف الحقائق، ج 2، ص 5.
29. اسد الغابة فى معرفة الصحابه (ابن اثير)، ج2، ص 328؛ رجال حول الرّسول (خالد محمد خالد)، ص 61
30. نك: نفس الرحمن فى فضائل سلمان(ع) (نوري طبرسي)؛ سلمان‌الفارسى (عبدالله السّبيتي)؛ الاستيعاب فى معرفة الاصحاب،ج2، ص634؛ رجال ‌حول ‌الرسول، ص61؛ اسد الغابة فى معرفة الصحابه، ج2، ص328 و ألاصابة (ابن حجر عسقلاني)، ج2، ص 113

منابع :

پایگاه مرکز نشر اعتقادات اسلامی
پایگاه حوزه (سلمان فارسی فرزند اسلام : زهرا صالحی)
پایگاه صدا و سیما جمهوری اسلامی ایران
پایگاه نورپرتال
اندیشه قم

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

9 + 1 =