امامزاده علی صالح از مشهورترین امامزادههای استان ایلام و غرب كشور است، مرقد مطهر ايشان در بیست و پنج کیلومتری شهر ایلام به سمت مهران بر روی تپهای قرار دارد،
مختصری از زندگانی امامزاده علی صالح(علیه السلام) به همراه کرامات خاص آن حضرت
امامزاده علی صالح از مشهورترین امامزادههای استان ایلام و غرب كشور است، مرقد مطهر ايشان در بیست و پنج کیلومتری شهر ایلام به سمت مهران بر روی تپهای قرار دارد، علی صالح، مسمی به «علی الخیر»، کنیه او ابوالحسن و لقب او الصالح فرزند «عبیدالله الاعرج الاول» فرزند «الحسین الاصغر» فرزند امام علی بن الحسین بن علی ابی طالب (علیه السلام) میباشد. ( الروض المعطارفی تشجیر تحفه الازها،: 118)همسرش ام سلمه دختر عبدالله بن حسين الاصغر بن امام سجاد (علیه السلام) یعنی دختر عموی وی بوده است، ایشان مستجاب الدعوه بوده و صاحب کرامات است.
آیت الله العظمی مرعشی نجفی امامزاده علی صالح (علیه السلام) را از اصحاب خاص امام صادق(علیه السلام) دانستهاند و همچنين کتب معتبر او را از یاران امام موسی بن جعفر (علیه السلام) و امام رضا (علیه السلام) ذکر کردهاند، که نشان مي دهد امامزاده علی صالح (علیه السلام) دارای عمر طولانی بوده و محضر سه تن از ائمه هدی (علیه السلام) را درک نمودهاند.
شهید ثالث قاضی نورالله شوشتری در کتاب «مجالس المؤمنین» در بیان احوال علی صالح چنین آورده است: « … ابوالحسن علی بن عبیدالله سخت بزرگ وعظیم القدر بود و ریاست عراق بدوتعلق داشت. ( قمی،1331، جلد دوم : 50 ) کنیت او «ابوالحسن» است و مستجاب الدعوه بوده است.
از سلیمان بن جعفر نقل است که: «علی بن عبیدالله» در آغاز امر به من گفت که میخواهم در خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) فایز شوم و بر وی سلام فرستم، گفتم چه تو را باز میدارد، گفت: عظمت و هیبت آن حضرت چون روزی چند بر آمد حضرت امام رضا (علیه السلام) را بیماری روی داد و مردم به عیادت آن حضرت مبادرت نمودند پس من با «علی بن عبیدالله» ملاقات نمودم و او را گفتم که الان وقت آن است که به حضور مبارکش مشرف شوی.
چون به خدمت آن حضرت رسید امام (علیه السلام) او را دید، اورا مکرم ومعظم داشت و علی الصالح نیک شادان شد و بعد از آن «علی بن عبیدالله» و بیمار شدند، پس حضرت امام رضا (علیه السلام) او را عیادت نمودند و من در خدمت ایشان بودم و آن حضرت آن قدر نشستند که هرکه درون خانه بود بیرون آمد و چون حضرت بیرون رفت من نیز در خدمت او بیرون آمدم. خبر داد مرا کنیز من که در خانه «علی بن عبیدالله» بودم که «ام سلمه» زن «علی بن عبیدالله» از پس پرده به حضرت امام رضا (علیه السلام) مینگریست و چون آن حضرت بیرون رفت او از پرده بیرون آمد و روی خود را بر موضوع جلوس آن حضرت نهاد. آن را میبوسید و دست بر آنجا کشیده بروی خود مالید: سلیمان گوید که بعد از آن روزی نزد «علی بن عبیدالله» رفتم و او نیز مرا خبر از آنچه «ام سلمه» در تعظیم مکان آن حضرت از روی اخلاص به جا آورده بود، پس من صورت را به خدمت حضرت امام رضا (علیه السلام) عرض نمودم و فرمود: ای سلیمان «بدانکه علی بن عبیدالله و زن او و فرزند او از اهل بهشت باشند» ای سلیمان بدانکه اولاد علی و فاطمه هرگاه خدای تعالی این امر را یعنی معرفت ائمه اهل بیت را به ایشان روزی فرماید ایشان چون دیگر مردم نخواهند بود.»( قمی،1331، جلد دوم : 50 ) علامه سید جعفر الاعرجی پشتکوهی در کتاب مناهل الضرب فی انساب العرب نیز به این رویداد اشاره داشته است.( سید جعفر الاعرجی پشتکوهی،1377 : 507 ) در این کتاب به فرزندان و نوادگان او اشاره شده است.
تعدادی از کرامات علی صالح (علیه السلام) :
ماجرای شیرالی (شیر علی)
سالها پیش، یکی از طایفهی یاپوند از ایل عالیبیگی، به نام شیرالی (شیرعلی) که دامدار بوده، جهت فروش دام هایش به اصفهان میرود. در آنجا گوسفندانش را میفروشد، اما فرد سارقی پولهایش را به سرقت میبرد. شیرعلی در آن دیار غربت، بسیار ناراحت و غمگین میشود، زیرا از یک سو تمام سرمایهاش را از دست داده، و از سوی دیگر، خانوادهاش منتظر بودند که شیرعلی با دست پُر نزد آنان برگردد. درآن لحظات پریشانی، از ته دل به امامزاده علی صالح (علیه السلام) متوسل میشود و از او طلب کمک مینماید.
حال بشنوید از فرد سارق؛ شبهنگام فرد سارق میخواهد بخوابد، اما از سر شب تا صبح، دچار کابوس میشود و امامزاده علی صالح (علیه السلام) به خوابش میآید و به او نهیب میزند، اگر اموال شیرعلی را پس ندهی، دچار عذاب الهی شده، و دیوانه خواهی شد. فرد سارق، صبح روز بعد هرطوری شده، شیرعلی را در بازار اصفهان پیدا میکند و تمامی پول آن را به او باز میگرداند. شیرعلی در حالی که بسیار خوشحال میشود از کار او تعجب کرده، وعلت را جویا میشود. مرد سارق، ماجرای شب گذشته و دیدن امامزاده علی صالح (علیه السلام) را برای وی توضیح میدهد و بدین ترتیب یکی دیگر از کرامات این بزرگوار شکل میگیرد.
این ماجرا یکی از کرامات معروف علی صالح (علیه السلام) میباشد و شاید معروفترین کرامتی است که بر افواه عام و خاص منطقه جاری است؛ چنانکه هروقت برای کسی مشکلی پیش میآید، به امامزاده متوسل شده، و میگوید: ای کسی که در اصفهان به داد شیرالی رسیدی، به داد من هم برس و مشکلاتم را حل بنما (یادگاری، حاجعبدالله، از ریشسفیدان صالحآباد: مصاحبه).
تبدیلشدن چای به جفت (مازو)
ماجرای تبدیلشدن چایی به جفت یا مازو، یکی از کرامات امامزاده علی صالح (علیه السلام) است که نه تنها مردم استان ایلام از آن باخبرند، بلکه اکثر مردمان استانهای همجوار آن را شنیده، و برای فرزندانشان بیان میکنند.
اما ماجرا چنین است که سالها پیش، تعدادی از مردم طایفهی دهبالاییِ ساکن دیوالا (ایلام امروزی) که برای دادوستد به عراق رفته بودند، در بازگشت، شب مهمان عبدعلی شده بودند. آنان از عراق اجناس مختلف و از جمله چای آورده بودندوعبدعلی یک گونی چای از آنان خریداری میکند. چای در آن زمان کالای قاچاق محسوب میشد و نیروهای دولتی از جمله ژاندارمری سخت با ورود آن مبارزه میکرد، چنانکه گاه به درگیری میان اهالی و ژاندارمری میانجامید و افرادی در این درگیریها کشتهمیشدند. یکی از اهالی روستا که خبرچین پاسگاه بوده، خبر ورود مهمانان را به پاسگاه میدهد و رئیس پاسگاه و مأموران به خانهی عبدعلی میریزند. همسرعبدعلی به نام فاطمه، هراسان میشود و به آستان امامزاده متوسل میشود و برهای نذر کند که اگر مأموران پاسگاه به رایشان گرفتاری ایجاد نکنند و کالاهای قاچاق را نبینند، برهای قربانی کند. رئیس پاسگاه شخصاً درِ گونیهای چای را باز میکند و کُلِ گونی را خالی میکند اما اثری از چای نمیبیند و به جای آن، گونیای انباشته از جفت (مازو) میبیند؛ لذا در حالیکه به شخص خبرچین بد و بیراه میگفته، از خانه خارج شده است. بعد از رفتن مأموران، بار دیگر جفت (مازو) به همان چای تبدیل میشود و خانوادهی عبدعلی و مهمانان دچار شگفتی میشوند. عبدعلی، بلافاصله نذر را ادا میکند و گوشت بره را بین همسایگان و از جمله رئیس پاسگاه توزیع میکند و اتفاقاً برای رئیس پاسگاه توضیح میدهد که به چه خاطر نذر کرده است. رئیس پاسگاه هم مبهوت از این واقعه، به عبدعلی میگوید برو که تو در امان هستی و من هرگز جرأت تعرض به تو را ندارم چرا که تو در پناه امامزاده هستی (علی فتحاللهی، نبیرهی مرحوم عبدعلی: مصاحبه)
ماجرای سقوط یک نوجوان از بالای بقعهی امامزاده علی صالح (علیه السلام)
در یکی از روزها برای برگزاری مراسمی در صحن امامزاده علی صالح (علیه السلام)، اعضای هیأت امناء مشغول کار بودند. از شخصی به نام خسرو ترمش (صیدگه ) که از خادمان حرم علی صالح (علیه السلام) بود، خواسته میشود به بالای گنبد امامزاده برود ویک رشته سیم برق را که لامپهای تزئینی به آن وصل بوده، نصب نماید. ایشان میگوید، پیرمرد هستم و توان بالارفتن ندارم. در آن لحظه، پسر بچهای به نام کیومرث احمدیان داوطلب میشود که این کار را انجام دهد. کیومرث، خود را به بالای سقف حرم امامزاده میرساند و یک سر کابل برق را نصب مینماید و در حالی که از کناره سردرِ ورودی امامزاده که بیش از 6 متر ارتفاع دارد، میخواست رد شود، با سر به کف حیاط امامزاده سقوط مینماید. در این لحظه، یکی از اعضای هیأت امنای امامزاده به نام حاج مرتضی یوسفی که شوهر خالهی کیومرث میباشد، متوجه جریان سقوط کیومرث میشود و از امامزاده کمک میخواهد.
حاج یوسفی میگوید، بلافاصله کیومرث را بغل کردم و به طرف بیمارستان شروع به دویدن نمودم و مردم نیز پشت سر ما میآمدند. همین که نزدیک پل وسط شهر صالحآباد رسیدم، دیدم کیومرث بههوش آمد وگفت: مرا کجا میبرید؟ گفتم: تو از ارتفاع سردرِ امامزاده سقوط کردهای و باید تو را به بیمارستان برسانم، ایشان گفتند که هیچ گونه دردی ندارند و سالم هستند (یوسفی، حاج مرتضی: مصاحبه).
ماجراي خواب ديدن علي صالح (علیه السلام)
خانم فاطمه مرادی، معلم آموزش و پرورش شهرستان ایلام کرامتی از علیصالح (علیه السلام) به شرح زیر نقل میکند:
سال 1383 بود؛ پدرم نظامی بود و 8 سال در جبهههای حق علیه باطل به انجام خدمت مأمور بود و در این سالها ریههایش شیمیایی شده، و به شدت آسیب دیده بود. آن زمان او 63 سال داشت و بیماری، او را از پای درآورده بود و دکترها از او قطع امید کردهبودند. ما تصمیم گرفتیم که پدر را به علی صالح (علیه السلام) ببریم و شب او را در آنجا بخوابانیم، به امید اینکه لطف و شفاعت و شفایش شامل حال پدرم شود. روز بعد آن شب، عید فطر بود؛ همانشبی که پدرم را به علی صالح بردیم و در آنجا خواباندیم. خود من هم در خانه، قرآن بر سر گذاشته، و برای شفای پدر دعا و گریه میکردم. حدود ساعت 3 شب بود که یک لحظه به خواب رفتم؛ در عالم خواب، پدر را درازکش در بارگاه علی صالح دیدم در حالیکه بالای سر پدر، پیرمردی نورانی با عمامهای سیاه و کمربندی سبز و محاسنی سفید و زیبا دیدم و در پایین پای پدر، فردی سیاهپوش که چهرهاش معلوم نبود، و پروندهای زیر بغل داشت، ایستاده بود. من آقا را شناختم و از ایشان درخواست شفای پدر را نمودم و آقا هم از آن سیاهپوش خواهش و درخواست و اجازهی کمک میخواست، ولی سیاهپوش سری تکان میداد به نشانه خیر.
من دوباره اصرار میکردم و آقا هم به خاطر گریهها و دلتنگی من دوباره از آن فرد سیاهپوش اجازهی شفا میخواست ولی آن فرد سیاهپوش دوباره جواب رد میداد که من از آقا پرسیدم که این کیست که شما از او اجازه میگیرید؟ و ایشان فرمودند که این سیاهپوش مأمور قبض روح پدر شماست و مافوق من است. من نمیتوانم بدون اجازهی مافوق شفا بدهم. من از فرد سیاهپوش خواهش کردم ولی او در جواب پروندهی زیر بغلش را درآورد و گفت پیمانهی عمر پدرت پر شده، و خداوند یکلحظه زودتر یا دیرتر اجل کسی را به تأخیر نمیاندازد. پس آقا علی صالح (علیه السلام) رو به من کرد و گفت: ببین، من تقلای خودم را کردم، پس هر موقع به زیارتم آمدی، از من نگران و دلگیر مباش، چون من هم مافوقی دارم و تمام تلاش خودم را کردم ولی راهی وجود نداشت. (مرادی، فاطمه: مصاحبه).
ماجرای پیداشدن رزمندهای بعد از 15 سال مفقودالاثر بودن
در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، یکی از فرزندان شخصی به نام حاجی حاتم از شهرستان ایوان که در جبهه حضور داشت، مفقودالاثر گردید. بعد از سالیان دراز و آزادیِ اُسرای جنگی و پرسوجو از آنان هیچ خبری به دست پدر ومادر دل شکستهی وی نرسید؛ لذا مراسم ختم و هفتم و چهلم و سال او به عنوان شهید گرفتند، اما در تهِ دل، پیرمرد احساس میکرد که فرزندش زنده است. به اکثر امامزادهها متوسل شد اما همچنان خبری از پسرشان نبود. در سال 1383 ه. ش، این پدرِ دلشکسته اما امیدوار، به خانهی خدا در سرزمین وحی مشرف شدند. در یکی از شبها که در مکه در حال طواف بود، در کنار حجرالاسود متوسل به خدای خود و رسول الله میشود ومیگوید: ای خدا، بالاتر از تو کسی وجود ندارد و تو شفادهندهی هر دردی هستی؛ مشکل مرا حل بنما؛ خبر فرزندم را از تو میخواهم. در همان شب، در خوابگاهی که بود، خوابی عجیب دید؛ سید سبزپوش خوش هیکلی بر وی ظاهر شد و گفت: پیرمرد، از خدا چه درخواستی داری؟ حاجی حاتم میگوید: ای سید خدا، ار پسرم بیخبر هستم و مدت 15 سال است که مفقود شده است. در آن حال، از سید میپرسد: من شما را ندیدهام و نمیشناسم، شما کی هستید؟ آن سید بزرگوار، فرمود: من در ولایت خودت هستم؛ چطور مرا نمیشناسی. من علی صالح هستم. بارها به زیارت من آمدی و مشکلت را بیان نمودی، ولی مصلحت نبود که جواب بدهم، اما اینک در خانهی خدا مشکلت حل شد. برو بعد از بازگشت از مکه خبر سلامتی فرزندت به تو میرسد و خدا را شاکر باش که تو را دوست دارد. در اینجا ناخواسته انسان یاد داستان فراق حضرت یوسف ازیعقوب میافتد؛
یوسف گمگشته باز آید به کنعان غم مخور کلبهی احزان شود روزی گلستان غم مخور.
حاجی حاتم در عالم رویا به دستوپای علی صالح (علیه السلام) میافتد و در همان حال از خواب بیدار میشود. خدا را بسیار سپاس میگوید و بارقهای از نور امید به یافتن پسرش در دلش هویدا میشود. پس از اتمام مراسمات حج، با دلی سرشار از امید روانهی دیار خود میگردد. بعد از بازگشت از سفر معنویِ زیارتِ خانهیِ خدا، زمانی که مراسم دیدوبازدید آشنایان جریان داشت، در یکی از همان روزها شخصی از اقوام، نزد حاجی حاتم آمد و خبر داد که فرزندش سالم است و در یکی از شهرهای کردستان عراق زندانی است و به زودی آزاد میشود. در اینجا حاجی حاتم پی به عظمت خدای متعال، و کرامت علی صالح (علیه السلام) میبرد و بعد از چندی پسرش باز میگردد و چشمش به دیدن فرزند روشن میشود. از آن تاریخ تا کنون، هرساله نذری نموده، و به پابوسی امامزاده علی صالح (علیه السلام) میآید تا شاید سپاسگزار لطف و رحمت این بزرگوار باشد (بازی، غلامرضا، دبیر آموزش و پرورش: مصاحبه).
شفا یافتن نابینای سرطانی
در ماه مبارک رمضان سال 1381 ه. ش، خانمی از ساکنان شهر ایلام، یکی از چشمانش را به علت بیماری سرطان از دست داده بود و پزشکان به او گفته بودند که باید چشم سرطانی را از کاسه بیرون بیاوریم تا سرطان به چشم دیگرت سرایت نکند. در این وقت، یکی از سادات که از بستگان آن خانم بود، با دل شکسته به خدمت امامزاده علی صالح (علیه السلام) میرسد و شفای آن خانم را طلب مینماید و با گریه و زاری از امامزاده میخواهد که پس از سه روز، آن خانم را شفا بدهد. بعد از گذشت سه روز، آن خانم امام موسی بن جعفر (علیه السلام) وعلی صالح (علیه السلام) را در خواب میبیند و از سرطان شفا مییابد و بیناییاش را دوباره به دست میآورد (الیاسی،1385: 84-85).
ماجراي شفا يافتن يكي از دبيران آموزش و پرورش
آقای عباسی دبیر بازنشستهی شهرستان ایلام که از شاعران خوشذوق استان نیز هست، ماجرایی را که در سال 1372 به رایش اتفاق افتاده، بدین شرح بیان میکند: «در یکی از روزها که مشغول تدریس درس هنر بودم، یکمرتبه بینایی خود را از دست داده، و تمام بدنم درد میکرد وتوانایی راه رفتن نداشتم و بدنم مثل یک تکه چوب خشک شد. مرا به بیمارستان بردند. دکترها جوابم دادند که کاری از دستشان بر نمیآید؛ چرا که مشکل مغزی پیدا کردهبودم. از خانوادهام خواستم که مرا به زیارت قبر سیداحمدی و علی صالح (علیه السلام) ببرند. در سر قبر سیداحمدی مقداری از خاک اطراف قبر ایشان را بر سر و روی خود مالیدم. سپس به کمک خانواده داخل حرم امامزاده علی صالح (علیه السلام) شدم. دو رکعت نماز خواندم و ناخود آگاه شروع به گریه کردم و به امامزاده متوسل گردیدم. درحالی که اشکهایم را با یک دستمال کاغذی پاک میکردم یک دفعه خوندماغ شدم. صورتم را که پاک کردم، متوجه شدم چشمانم بینایی خود را به دستآوردهاند. خدا را سپاس گفتم و از الطاف امامزاده بسیار خوشحال شدم. به تهران رفتم و توسط یکی ازدکترهای آنجا تحت عمل جراحی قرار گرفتم. بعد ازگذشت دو هفته بهبودی کامل یافتم و به حمدالله هم اکنون صحیح وسالم میباشم. »(آقای عباسی، سلیمان: مصاحبه).
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.