اماما…
براي دلهاي نااميد…اميدي …برای آسمان خالی, ابر سپيدی
برای پرنده, پروازی …برای قناری, آوازی
برای آسمان بی فروغ ,ماهی …برای گمشده, راهی
برای شاعری غمزده, شعری قشنگی
بهترين ترانه ای , برای دل تنگی
برا ي اين مجنون بي سروسامان…
همه سر…همه ساماني
برای اين دل تنگ  فقط  تنها ناجي اين قلب شكسته تويي…
امشب به خلوت دل من می آيی؟…
می دانم آقا مدتیست ازدرگاهت دورشدم…جسمم آنجاست وروحم درناکجاآبادسیرمی کند…
کاش می شد دوباره روحم سربراه شود ومطیع باشد…
كاش مي فهميدي دل من غم دارد..حتم دارم كه مي داني ومي خواني قلبم را
غم من دوري نيست ارباب…دل من حسرت گرماي دستان پرمهرت…سياهي دلرباي زلف پرپيچ وتابت است…
ودراين سیاهی های شب وسکوت سرد وخالي محض و غم بار وفراق دل من عطرتورا كم دارد…
دل من بهانه گل نرگس دارد…آری گل نرگس!!
این روزها گل نرگس هم زیاداست و نرگسها هم بیتابی می کنندومشتاق روی تواند…
لحظه ها..ثانيه ها…گزرعمر وخيال همه ازشوق حضورت گم شد…ای دیده پاسدارشب های بیکسی بین که خوابت حرام شد…غافلی که یار آمدورفت وتو بی خبرودرخواب غفلت خفته بودی….
آه …كاش اين دل هميشه بيداربماند ودرپي خواب نباشد ارباب…بارها شکوه کرده ام که
من نشاني از تو ندارم با اینکه ازتو گله ای نیست اگر هم هست ازحافظه ضعیف من است که دنیا پرست شده وتوومهربانیهایت رافراموش کرده ام…آری نشانیت رافراموش گرده ام اما نشاني ام را براي تو مي نويسم …گرچه خود مرا مي شناسي ومي داني دركجايم گیستم وچیستم…
درعصرهاي انتظار،به حوالي بي کسي هايم قدم بگذار!
 خيابان غربت را پيدا کن و وارد کوچه پس کوچه هاي تنهايي شو!
 کلبه ي غريبي ام را پيدا  مي کني،
 کناربيدمجنون خزان زده و کنارمرداب ارزوهاي انتظار!
 درکلبه را باز کن و به سراغ بغض خيس پنجره برو!
 حرير غمش را کنار بزن!اين همه بهانه ازغم توست…تو!
 آنگاه  مرا درياب كه سخت محتاج توام ارباب…گنهکارم وخسته وپست ولی به درگاه لطفت دست یاری درازکرده ام وازتومدد می طلبم…
مهدیا!!، عاشق توييم و دوستدار دوستاران تو و خاك پاى منتظران تو،
 اما فسوسا كه خود، خانه دل را براى انتظار تو مهيا نساخته ايم …
اماماچیزی دربساط ندارم جزآهی ازسردلشکستگی ودلسوختگی یک منتظرکه چشم انتظارعدالت چشمانش گریانست…
اماما، با مژگان نروبيده ايم گرد راه را، با اشك ، نشسته ايم غبار دل را.
اماما، نروبيده ايم غبار گناه از دل ، اما عاشقيم ، نمى دانيم اين عشق سوزان ، در كجاى جانمان جاى گرفته كه بى تابمان كرده …
اماما، شرمنده ايم كه خانه دل را براى حكمرانى تو، پاك نساخته ايم …
اماما، از كاروان عاشقان تو، عقب مانده ايم . مركب راهوار نداريم كه به اين كاروان شورانگيز، دست يابيم …
اماما، راه ، پيچاپيچ است و پر از گردنه هاى هراس انگيز، ما، بى پا افزار و توشه ، سرگردان .
اماما، بيم آن را داريم در عمق شب ، گم شويم و گرفتار رهزنان .
اماما، مى دانيم كه خود، خود را به وادى هول انگيز بلا افكنده ايم ، اما هنوز، كورسويى از چراغ عشق ، در جانمان سو سو مى زند.
اماما، دريا آشنايان ، به عمق درياى عشق فرو رفتند و ما در ساحل مانده ايم ، نه چشمى كه آن همه زيبايى را ببينيم و نه انسى با امواج كه با آنها در آميزيم و نه پرتوى از عشق كه به جان حقيقت راه يابيم .
اماما، عشق ، رخى نمود و جلوه اى كرد، ولى ما سرگرم بوديم و از شربت گواراى عشق ، ما را بهره اى نرسد.
اماما، نسيم عشق وزيد و ما در غفلت بوديم ، اينكه بى نصيبى از نسيم عشق ، چگونه از اين بيابان آتشناك رهايى يابيم و جانهاى پژمرده خود را با نسيم دل انگيز صبح ، شاداب كنيم .
اماما، راه دشوار است و رهزن ، بسيار و عجبا همه در لباس مهر و محبت و راهنما و دل مى سوزانند و به نرمى و گرمى ، راه مى بندند كه ما راه مى نمايانيم .
اماما، بوجهل ها، بسيار شده اند. همانان كه تا ديروز خسى بودند و اسير باد، امام اينك كه با پايمردى روح خدا، پايبند شدند و استقرار يافتند، به خود مى خوانند.اماما، ((بولهب ))ها نيز بسيار شده اند. لهيب كينه هاشان ، سركش است و سوزنده . توان ديدن هيچ زيبايى را ندارند، دوست دارند، همه چيز را خاكستر ببينند.
اماما، ((حمالة الحطب ))ها، روزان و شبان ، هيزم كشى مى كنند، تا آتشهاى كينه ها را بگيرانند و هميشه آنها را سوزنده و سركش نگهدارند.
اماما، نسيمى از بوستان عشق تو، در اين ملك وزيد، حيات آفريد، مردگان را زنده كرد و شورى عظيم انگيخت ، اگر خدا لطف كند و تو از پرده به درآيى و پا در اين ملك گذارى و آن نسيم دل انگيز، شبان و روزان بوزد، چه خواهد شد؟…
 آيا مرگ هم معنى خواهد داشت ؟ …
يا همه چيز و همه كس ‍ به آب حيات دست خواهند يافت و رقصان و پاى كوبان به سوى وادى ايمن ، وادى بى خزان ، وادى بى مرگ ، ره خواهند سپرد و در آن سرزمين بى گزند، جاودانه خواهند زيست …
اماما!!شما که هرشب به خلوت دل یتیمان سرمی زنی …به اشکها ونجواهایشان آگاهی…
بیا تا برایت بگویم…ازلحاظتی که نسیم  سردزمستان هم می وزد وبا ترنم باران بیا…با شروع اشکهایم بیا…
بیا تابرایت بگویم…چه می کشد آنکه غریب است در ازدحام آشنا ………
در ازدحام بی کسی فریاد زنم خدایاجانم بر لب آمد از اینهمه ملامت…دوروییها..نیرنگ ها…
از این همه دربه دری…ازاین همه فساد و ظلم وریا…
اما …………………………..
سکوت من دوباره در ازدحام بی کسی گم میشودو باز در میان هیاهو و ازدحام  بدنبال گمگشته ام که ازدورنور پاکش را که برقلبم حس میکنم…
به امید وصل نزدیکش به او خود را به دست بادسردوزوزه کشان آخرشب میسپارم ودعای فرج را زمزمه می کنم تا این دل سرگشته آرام گیرد… 
اماماازسردلتنگی وفراق تو، به عشق تووبه شوقی که این دلتنگیهاراحافظی وبیادعاشقانت هستی،…
 صفحه صفحه اين صحيفه را نگاشته ايم و با اشك فراق تو آن را آراسته ايم ،…
 اميد آن داريم كه به جمع ما، از سر مهر نظر افكنى و در هنگامه ها راهمان بنمايى …
 
اللهم عجل لولیک الفرج…
 
 
 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

23 + = 30