بسم الله الرّحمن الرّحیم —
فامّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض


مقدمه:
ارزش هر عقیده‌ای دو گونه است:
یكی ارزش نظری و دیگر ارزش عملی. ارزش نظری یك عقیده یعنی میزان انطباق آن عقیده با حقیقت و واقعیت. ارزش نظری یك نظریه فلسفی یا اجتماعی یا جهانی و غیره، یعنی آیا این نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد؟ راه اینكه یك نظریه با واقعیت انطباق دارد یا ندارد، در مواردی تجربه و آزمایش و مشاهده است و در مواردی استدلالهای عقلانی.
مثلا بطلمیوس گفته بود كه زمین مركز عالم است و افلاك بر یكدیگر محیط‌اند و به دور زمین می‌چرخند. بعد دانشمندان آمدند این نظریه را عوض كردند. «ارزش نظری فكر بطلمیوس» یعنی آیا واقعا زمین مركز است و همه افلاك و ستارگان به دور آن می‌چرخند یا نه؟ آیا ارزش نظری از آن فكر بطلمیوس است یا آن كه ارزش نظری مال فكر كپرنیك است كه زمین مركز عالم نیست؛ بلكه خورشید مركز است، آنهم مركز منظومه شمسی ما و نه مركز عالم.
ارزش عملی معنایش این است كه حالا كار نداریم كدام یك از اینها مطابق با حقیقت و واقعیت است، در عمل كدام یك از اینها برای بشر مفیدتر است؟ آیا آن عقیده برای بشر نافعتر و مفیدتر است یا این عقیده، و یا از این جهت فرقی ندارند؟ اعتقادات دینی نیز مشمول این حكم است. اولین اصل دینی وجود خداوند و یكتایی اوست. این، دو ارزش دارد: یكی «ارزش نظری» یعنی اینكه در واقع هم مطلب از همین قرار است؛ یعنی دلیل، برهان و استدلال هم همین مطلب را تأیید می‌كند و حقیقت همین است. و دیگر «ارزش عملی»، یعنی این عقیده چه آثاری در زندگی بشر می‌گذارد؟ آیا چنین عقیده‌ای به سود بشر است یا خیر؟
به طور كلی درباره دین از دو جهت باید بحث بشود و بحث می‌شود:‌ یكی از جهت ارزش نظری دین، یعنی همان حقیقت بودن و واقعی بودن آن. علم كلام عهده‌دار این مطلب است. علم كلام ـ‌خصوصا كلام قدیم ـ‌به ارزش عملی كاری ندارد، فقط دنبال ارزش نظری است؛ دنبال راهها و استدلالهایی است مثلا بر یگانگی خدا، نبوت، عدل، امامت و معاد؛ ادلّه‌ای ذكر می‌كند بر اینكه اینها حقیقت است. ولی ارزش عملی این است كه حالا اعمّ از اینكه ما حقیقت بودن را به دست آورده‌ایم یا به دست نیاورده‌ایم، برویم دنبال این جهت كه این فكر و عقیده، این ایمان به انسان چه می‌دهد، یعنی در زندگی انسان چه اثری می‌گذارد؟
دوم از این جهت كه آیا باقی ماندن یك فكر و عقیده تابع ارزش نظری آن است یا ارزش عملی و یا هر دو؟ اگر یك عقیده بخواهد در میان بشر باقی بماند، آیا تابع این است كه هر دو ارزش را داشته باشد یا یكی از این دو ارزش را هم داشته باشد كافی است برای باقی ماندن و یا هیچ كدام را هم نداشته باشد می‌تواند باقی بماند و باقی ماندن دایر مدار هیچ یك از این دو ارزش نیست؛ یعنی ممكن است یك فكری، یك عقیده‌ای حقیقت نباشد، به سود بشر نباشد، مع ذلك برای همیشه هم باقی بماند. جواب این سؤال را بعد می‌دهیم.
سؤال دیگر این است كه آیا می‌شود میان اینها تفكیك كرد؟ یعنی آیا می‌شود یك عقیده و ایمانی حقیقت باشد ولی به زیان بشر باشد، و عقیده و ایمان دیگری پوچ باشد ولی به سود بشر باشد؟
نظر قرآن در پاسخ به سؤال مزبور این است كه حقیقت بودن یا ارزش نظری با خیر بودن یعنی ارزش عملی مساوی است. بدین معنی كه هر چه حقیقت باشد، هر عقیده و ایمانی كه بر حقیقت استوار باشد، به زیان بشر نیست. این گونه نیست كه یك عقیده وایمان، در عین آن كه درست است، حقیقت است، و واقعیت هم مطابق با آن است ولی بهتر است كه انسان به آن اعتقاد نداشته باشد بلكه به خلافش كه پوچ است اعتقاد داشته باشد، و خیر بشر در خلاف آن باشد. عكس قضیه: یك عقیده‌‌ای، یك ایمانی بی پایه و پوچ است ولی در عین اینكه پوچ است برای بشر خوب است و اگر به آن اعتقاد داشته باشد این اعتقاد به سود اوست. نه، این طور نیست. ممكن است یك سخن پوچی، یك حرف باطلی، در یك مدت موقت به سود برخی افراد ـ نه همه افراد ـ باشد، اما این همان است كه قرآن اسمش را «باطل» می‌گذارد و می‌گوید به سود انسان نیست، دوام هم پیدا نمی‌كند. وقتی كه فهمیدیم حق (یعنی حقیقت و واقعی بودن) با خیر (یعنی مفید بودن) مساوی است، جواب سؤال دوم هم روشن می‌شود و كسی نمی‌تواند بگوید اگر چیزی واقعی بود ولی زیانمند چطور؟ یا اگر چیزی سودمند بود و غیر واقعی چطور؟ نه، ما دو شق بیشتر نداریم: یا یك عقیده و ایمان حقیقت است و خیر هم هست، یا پوچ است و برای بشریت زیانمند.
پس سؤال به این صورت باید طرح بشود: آیا پوچ و زیانمند با حقیقت و خیر از نظر شانس باقی ماندن یكسانند یا در جهان همان طور كه در یك اندام اگر به عللی عضو زایدی پیدا بشود دستگاه منظم خلقت تدریجا آن را حذف می‌كند، در عقاید و ایمان هم ممكن است هزارها عقیده پوچ و باطل در میان بشر پیدا بشود و یك مدت موقت هم باقی باشد ولی دستگاه خلقت تدریجا آنها را حذف می‌كند و از بین می‌برد؟ این همان جنگ حق و باطل است كه قرآن می‌گوید باطل یك جولانی دارد ولی بعد از مدت موقتی از بین می‌رود و حق یعنی حقیقت به دلیل اینكه مساوی یا سودمندی و خیر است برای همیشه باقی است.
آیه‌ای كه در صدر آمد مفادش همین است. فأمّا الزّبد فیذهب جفاء و امّا ما ینفع النّاس فیمكث فی الارض.[1] این آیه از معجزات بیّن قرآن است؛ یعنی از نظر محتوا آنچنان در اوج عالی است كه امكان ندارد یك بشر، آنهم درس نخوانده، با فكر خودش بتواند این گونه سخن بگوید. برای حق و باطل مثال ذكر می‌كند. از آب باران مثال می‌آورد كه به كوهها و دره‌ها می‌ریزد و بعد سیل تشكیل می‌شود. جریان سیل كف به وجود می‌آورد. بعد كف روی سیل را می‌پوشاند و یك آدم ظاهر بین، آب را كه حقیقت است مغلوب كف كه پوك و پوچ و باطل است می‌پندارد. ولی قرآن می‌گوید: نه، كف می‌رود و آب می‌ماند. مثل آب مثل حق است و مثل كف مثل باطل. حق به این دلیل باقی می‌ماند كه نافع است. یعنی قرآن در اینجا حق را مساوی با نافع دانسته و تفكیك نكرده است. این مطلبی بود كه به عنوان مقدمه كوتاه باید ذكر می‌شد.
بحران معنوی، بزرگترین بحران عصر حاضر
اكنون به طور فشرده عرض می‌كنم كه امروز باریك‌ بینان جهان به این نكته توجه دارند كه بزرگترین بحرانی كه الان بر جامعه بشریت خصوصا بر جامعه‌های به اصطلاح پیشرفته و صنعتی حكومت می‌كند، بحران معنوی است نه مثلا بحران سیاسی یا بحران اقتصادی. البته در جهان كانونهای بحران سیاسی وجود دارد، بحرانهای اقتصادی نیز وجود دارد. این بحرانها اكنون مسائل حل ناشدنی تلقی نمی‌شود. بحرانهای حل ناشدنی كه هنوز راه حلی برایش پیدا نشده است بحرانهای معنوی است؛ یعنی نه مربوط به اقتصاد است نه مربوط به سیاست و نه مربوط به مثلا صنعت، بلكه مربوط به جنبه‌های معنوی بشر است.
بعضی از بحرانهایی كه امروز حكومت می‌كند، خود بحران ماهیت معنوی ندارد ولی ریشه‌اش امر معنوی است.
افزایش خودكشی‌ها
یكی از مسائل مهم جهان امروز افزایش روز افزون خودكشی‌هاست. تحقیقات چه نشان مسئله ازدیاد روز افزون بیماریهای روانی و اختلالات عصبی، بیماریهایی كه حتی اسمش امروز هم ریشه معنوی دارد نه ریشه اقتصادی). خودكشی‌ها در كجا رشد می‌كند؟ آیا در خانواده‌های فقیر و محروم رشد می‌كند؟ اگر این طور بود، مسئله، شكل دیگری داشت. یا آن كه در جاهایی رشد می‌كند كه از جنبه‌های مادی كمبودی وجود ندارد یا كمتر وجود دارد و از كمبود جنبه‌های معنوی است، یعنی احساس بیهودگی در زندگی و به قول خودشان رهایی در پوچی و اینكه من برای چه زنده هستم؟ برای چه به این دنیا آمده‌ام؟ فایده این زندگی چیست؟ یك نوع حالت زود رنجی و عدم قدرت مقاومت در مقابل مشكلات زندگی؛ مشكلات بسیار ساده ‌ای كه در دنیای قدیم اصلا مشكل شمرده نمی‌شد و خواب یك ساعت كسی را هم نمی‌گرفت، اما برای بشر امروز منتهی می‌شود به آنجا كه می‌گوید دیگر راهی برای زندگی وجود ندارد باید خودمان را از زندگی خلاص كنیم. در این زمنیه آمارهایی وجود دارد من از همین روزنامه‌های خودی كه احیاناً آمارها را منعكس می‌كنند، برداشته‌ام و بعضی از اینها را در برخی از كتابها مثل مسئله حجاب نقل كرده‌ایم. این آمارها نشان می‌دهد كه در كشورهایی كه از نظر صنعت بیشتر پیش رفته‌اند و در رفاه مادی بیشتری هستند، خودكشی بیشتر است. تحلیلها می‌رساند كه جز خلأ، معنوی و عدم اشباع شدن روحی مسئله دیگری نیست.
خالی ماندن ساعات فراغت
مسئله‌ای كه امروز زیاد مطرح است مسئله خالی ماندن ساعات فراغت است. در كشورهای خیلی پیشرفته در اثر پیشرفت تكنیك و ماشین، ساعات كار كارگر تقلیل پیدا كرده و قهرا مزد هم نسبتا بالا رفته است. البته از این جهت بسیار جای خوشوقتی است كه مزد كارگر بالا برود و ساعات كارش، ساعات جان كندنش كمتر بشود. ولی در مقابل، برایش ساعات فراغت به وجود آمده است. این ساعات را با چه پر كند؟ این یك مشكلی در دنیای امروز است كه ساعات فراغت را به چه وسیله می‌شود پر كرد؟ وسائلی كه به وجود آورده‌اند جز وسائل خود فراموشی چیز دیگری نیست كه تا بشر به خودش می‌آید باز احساس پوچی می‌كند، مثل سینماها، تئاترها، وسائل شهوترانی و امثال اینها.
گذشته بیشتر بوده است یا حالا؟ ممكن است بگویید ما در گذشته آمار نداشته‌ایم. ولی كشورهای پیشرفته، از حدود دویست سال پیش آمارهایی دارند. آمارها، بخصوص در آنجا نشان می‌دهد كه هر چه پیشرفت و رفاه مادی بشر بیشتر می‌شود، بر بیماریهای عصبی و اختلالات روانی افزوده می‌گردد. البته بعضی از بیماریهای عصبی به اختلال روانی منجر نمی‌شود، فقط به بیماری جسمی منجر می‌شود مثل اغلب زخم روده‌ها، زخم معده‌ها كه می‌گویند بیشتر در اثر ناراحتیهای عصبی به وجود می‌آید و اینها را «بیماریهای تمدن» نامیده‌اند. اشتباه نشود نمی‌خواهم از اینجا نتیجه بگیرم پس باید رفاه را كم كرد. رفاه كم بشود یا بالا برود اثری ندارد، منشأش نبود چیز دیگر است. كسی از سخن من این گونه نتیجه‌گیری نكند كه من می‌خواهم بگویم چون مردم در رفاه بوده‌اند بیماری روانی پیدا كرده‌اند، پس اگر مردم در فقر بروند بهتر می‌شود. می‌خواهم بگویم با اینكه مردم در رفاه هستند و نمی‌بایست این بیماریها و ناراحتیهای عصبی پیدا بشود باز هم هست و بیشتر از گذشته است، در صورتی كه در گذشته مردم بیشتر دچار محرومیتهای اقتصادی بودند.
عصیان جوانان، هیپی گری
مسئله دیگر مسئله طغیان و عصیان جوانان است. هنوز هم خوشبختانه در میان ما كم پیدا شده (نه اینكه پیدا نشده)، آن مقداری هم كه پیدا شده تقلید میمون‌وار از دیگران است. واقعا جوانان ما طغیان ندارند، ولی وقتی می‌شنوند آنها چنین كرده‌اند می‌گویند ما هم چنین می‌كنیم. هیپی‌گری، پشت كردن به تمدن امروز است. در حالی كه همه وسایل و امكانات برایش فراهم است، به همه چیز زندگی پشت كرده حتی به نظافت. به همه سنتها و به همه پیشرفتها و جلوه‌های تمدن پشت نموده است. حاضر نیست یك لباس عادی بپوشد. خودشان را با مخدّرات سرگرم می‌كنند. مسئله هیپی‌گری و تحلیلش و اینكه ریشه‌ها و راه علاجش چیست، خودش یك بحثی است و از مسائل مهم دنیای امروز است و ناشی از یك خلأ معنوی است، به این معنی كه این نسل هیپی یك فكری برای خودش دارد و یك فكر اساسی هم دارد و آن این است كه می‌گوید این تمدن در كجایش است. آیا تقصیر ماشین است و ماشین پوچ است؟ چرا ماشین پوچ باشد؟! علم پوچ است؟ علم كه نمی‌تواند پوچ باشد. ولی این قدر می‌فهمد كه آنچه امروز به نام تمدن وجود دارد پوچ است. هیپی‌گری یعنی پشت كردن به تمدنی كه این نسل آن را پوچ تشخیص داده است. می‌بیند كه به مشرق زمین، خصوصا شرق دور رو آورده‌اند؛ می‌گویند در شرق دور، در میان هندیها یك معنویتی، یك عرفانی وجود دارد. می‌خواهند بروند ببینند می‌‌توانند در آنجا خودشان را اشباع كنند. از این ماشین و صنعت و تكنیك كه چیزی ساخته نشد، برویم ببینیم در آنجا چیزی پیدا می‌شود یا نمی‌شود.
كمبود عواطف
مسئله دیگر مسئله كمبود عواطف است. آدمها شكل اجزاء ماشین را به خود گرفته‌اند. این یك فقری است در بشر، وحشتناك. مادرها نسبت به فرزندها آنچنان كه باید احساس محبت نمی‌كنند، همچنین فرزندها نسبت به مادرها و پدرها، برادرها نسبت به یكدیگر، تا چه رسد به همسایه‌ها نسبت به یكدیگر، همشهریها نسبت به یكدیگر، و تا چه رسد انسانی به طور كلی به انسان دیگر. این مسئله امروز یك مسئله بسیار مهم است و داستان هایی در این زمینه شكل گرفته است.
یكی از دوستان فاضل و دانشمند ما چند سال پیش زخم معده داشت، به یكی از كشورهای اروپایی (ظاهرا اتریش) رفت و چون پسرش آنجا بود، كه هم پسرش را دیدن كرده باشد و هم در آنجا عمل كند. می‌گفت: روزی من و پسرم در یك رستوران بودیم و من تازه از بیمارستان مرخص شده بودم. نشسته بودیم پشت یك میز و پسرم مرتب بلند می‌شد و از من پذیرایی می‌كرد، چای می‌آورد، قهوه می‌آورد، دور من می‌گشت. یك زن و مردی هم كه پنجاه شصت سالشان نشان می‌داد آن طرف نشسته بودند. دیدم مراقب ما هستند و نگاه می‌كنند. در این بین پسرم آمد رد بشود، دیدم با او نجوا كردند، سؤالهایی كردند و او هم جواب داد. بعد پسرم آمد، گفت: می‌پرسند این كیست كه تو این جور داری خدمت می‌كنی؟ شك نداشتند كه من باید نوكر باشم و می‌خواهم در مقابل این كار خودم پول بگیرم. گفتند: تو چقدر پول می‌گیری كه برای این شخص این جور خدمت می‌كنی؟ گفتم: این پدر من است؟ گفتند: خوب پدرت باشد، مگر آدم برای پدرش باید مفت كار كند؟! گفتم: آخر این پدر من است. من اینجا تحصیل می‌كنم، پول تحصیل و خرج زندگی را می دهد. گفتند زندگی كنی؟! گفتم: آری. باور نمی‌كردند. كم كم آشنا شدند، گفتند:‌بله ما هم زن و شوهر هستیم، دختر و پسری داریم، دخترمان فلان جاست و پسرمان فلان جا و ما اكنون دو نفری تنها اینجا هستیم. ولی بعد كه پسرم تحقیق كرد آنها اقرار كردند كه ما سی سال پیش با همدیگر به اصطلاح آشنا شدیم و عشق همدیگر را در دلمان احساس كردیم، گفتیم یك مدتی با هم معاشرت می‌كنیم، اگر اخلاقمان با همدیگر جور درآمد ازدواج می‌كنیم. همین طور سی سال گذشته است و بچه هم نداریم. این دوره نامزدی ما سی سال طول كشیده است و هنوز به جایی نرسیده است!
مسئله كمبود عواطف، مسئله عجیبی در دنیا. آنها هم انسانند و به حسب فطرت مثل ما هستند. ما هم ممكن است روزی خدای نخواسته تبدیل به چنین آدمهایی بشویم. در روزنامه مطلبی خواندم واقعا حیرت كردم كه انسان وقتی انسانیت خودش را از دست می دهد مثل یک جزء از ماشین می شود. نوشته بود که در مصر یك هواپیما سقوط كرد و نود و دو نفر كشته شدند. شخصی كه سمت او در فرودگاه مثلا تنظیم ترافیك هواپیماها بوده نه اطلاع دادن به خلبان، گفته است: من آن وقتی كه هواپیما می‌آمد و ارتفاعش در حدود دو هزار متر بود و باید از سه هزار و پانصد متر كمتر نمی‌بود چون تصادف می‌كرد، این را می‌دیدم و متوجه هم بودم كه طولی نمی‌كشد كه هواپیما تصادف می‌كند. گفته‌اند: چرا نگفتی؟ گفته است: این وظیفه من نبود، من مسئول این كار نبودم، مرا برای كار دیگر گذاشته بودند، من كار خودم را انجام دادم. بسیار خوب تو مسئول این كار نبودی، ولی انسان كه بودی. گفته است: من می‌دانستم كه اگر الآن اطلاع بدهم ـ و می‌توانستم اطلاع بدهم ـ‌خلبان، خودش را با همه سرنشینها نجات می‌دهد ولی اطلاع ندادم. ببینید كمبود عواطف به كجاها می‌كشد و چه بر سر انسان می‌آورد!
از هم گسیختگی خانواده‌ها
بحران دیگر مسئله از هم گسیختگی نظام خانوادگی است، بیگانه شدن زن و شوهرها با یكدیگر ازدواجهای زود گسل و طلاقهای پشت سر یكدیگر.
مسئله گرسنگی
ریشه‌‌اش بحران معنوی است، مثل مسئله گرسنگی. مثلا می‌گویند در آفریقا و آمریكای لاتین و قسمتی از آسیا این تعداد گرسنه وجود دارد، در صورتی كه در آن قسمتهای سیر هم باز آدم گرسنه زیاد وجود دارد.
الآن صدها میلیون گرسنه در جهان وجود دارد در حالی كه حساب كرده‌اند اگر در حدود یك چهارم و بلكه یك پنجم هزینه‌هایی كه خرج تسلیحات می‌شود خرج ـ به قول خودشان ـ انقلاب سبز یعنی توسعه كشاورزی در دنیا بشود، تمام این گرسنگان نجات پیدا می‌كنند. گفته‌اند در سه چهار سال پیش هزینه‌های تسلیحاتی دویست و چهار میلیارد دلار بوده است و حال آن که پنجاه میلیارد دلار كافی است دنیا را از خطر گرسنگی نجات بدهد. مرتب هم كنفرانس تشكیل می‌دهند، ولی بر اساس گزارشی كه روزنامه‌ها داده‌اند در آن كنفرانسها باز رقابتهای سیاسی حكمفرماست.
در آمریكا درسال، میلیاردها دلار صرف غذای سگ و گربه می‌شود و مازادش دور ریخته می‌شود، ولی گرسنه پشت سر گرسنه است كه در دنیا دارد می‌میرد و از بین می‌رود.
مسئله آلودگی محیط زیست
مسئله دیگر مسئله آلودگی محیط زیست است. ما هم، اكنون این مسئله را در شهرهای بزرگ خودمان خصوصا تهران احساس می‌كنیم؛ یعنی آن بزرگترین مایه زندگی بشر كه هواست، امروز آنچنان آلوده شده وروز به روز هم آلوده‌تر می‌شود كه می‌رود انسان از بزرگترین موهبت زندگی محروم گردد، و این مشكل بزرگی در دنیا شده است. ریشه آن چیست؟ آیا واقعا همان طور كه گفته‌اند جبر ماشین است و چاره‌ای ندارد؟ آیا این همه احتیاج بشر است؟ به هیچ وجه این گونه نیست. هیچ با احتیاجات بشر هماهنگ نیست، فقط حرصها و آزهاست كه اینها را به این شكل درآورده. مصرف چطور؟ امروز هزاران نیرنگ در دنیا به كار می‌برند برای اینكه مصرفهای مصنوعی بسازند. تمام وسائل ارتباط جمعی دنیا در خدمت سرمایه‌دارهای بزرگ است برای ایجاد اشتهای كاذب در مصرف كردن؛ یعنی ماشینها دائم دارند تولید می‌‌كنند، ولی چون بشر این مقدار نیاز ندارد آنها به وسائل مختلف (با موسیقی، با جاذبه‌های زنان، با فیلمها، با تلویزیونها و وسائل دیگر) می‌خواهند كالاهای تولید شده را به خورد بشر بدهند كه بشر از یك طرف بدود برای پول در آوردن و از طرف دیگر به سرعت خرج كند برای اینكه چرخهای ماشینها بتواند بگردد.
سیانتیسم، اصالت علم بر خلاف نظریه آقای توئین بی خطای بشر به دست صنعتگران و آن كسی‏ كه ماشین بخار را اختراع كرد صورت نگرفت، خطای بشر به دست فرانسیس بیكن) و بعد اتباع او انجام شد آن روزی كه گفتند: علم همه‏ چیز بشر است (سیانتیسم، اصالت علم) حل تمام مشكلات را از علم باید بخواهیم مگر بشر چند تا دشمن دارد ؟ جهل است، بیماری است، فقر است، دلهره و اضطراب است، ظلم است، آز است و مادر تمام بدبختیهای بشر جهل و نادانی است به بشر علم و دانش و آگاهی بده، ام الامراض را از بین برده ای جهالت كه رفت تمام اینها از بین رفته است یكدفعه چنین‏ مسیری برای بشر به وجود آمد علم حقیقه حقیقت مقدسی است اما علم را از همزاد خودش كه ایمان است جدا كردند، گفتند همه كارهایی را هم كه در گذشته ایمان می‏كرد در آینده علم انجام‏ می‏دهد . چه تعبیر خوبی دارد رسول اكرم می‏فرماید: « الحكمه ضاله المؤمن یطلبها اینما وجدها فهو احق بها »[2] حكمت یعنی علم، دانش، حقیقت گمشده‏ مؤمن است آن را هر جا و نزد هر كس پیدا كند می‏گیرد، و خودش را از او سزاوارتر می‏داند یعنی جای علم آن خانه ای است كه ایمان هم آنجا هست اگر علم در خانه ای پا بگذارد كه همزادش ایمان در آنجا وجود نداشته باشد در خانه خودش نیست این تعبیر، تعبیر عجیبی است: « اینما وجدها، فهو احق بها » (همچنین علی علیه السلام می‏فرماید:) « خذ الحكمه و لو من اهل‏ النفاق »[3] . « خذ الحكمه و لو من مشرك » علم و دانش را دست هر كسی دیدید ولو دست مشرك دیدید بگیرید كه در دست او عاریه است . ای برادر بر تو حكمت جاریه است آن ز ابدال است و بر تو عاریه است‏[4] علم مال توست . یعنی چه مال توست ؟ آخر او علم را به دست آورده‏ می‏گوید ولی علم در خانه خودش قرار نگرفته، علم باید در خانه ایمان قرار بگیرد و با همزاد خودش زندگی بكند و بس . (باری) تمام معجزات را از علم خواستند یك دشمن انسان ضعف است علم‏ انسان را قوی می‏كند راست هم گفتند، علم به انسان قدرت نیامد، علم ابزاری شد در دست آزها و حرصها كه امروز نتیجه اش را داریم‏ می‏بینیم .
ایدئولوژی یكی دو قرن بشر با این (فكر) سرگرم بود تا اینكه در قرن نوزدهم گفتند نه، علم به تنهایی كافی نیست، فلسفه اجتماعی و ایدئولوژی هم لازم است‏ از علم به تنهایی كاری ساخته نیست یك نهضت ضد علم به معنای كافی نبودن‏ علم بدون یك ایدئولوژی به وجود آمد آمدند برای بشر ایدئولوژی ساختند، ایسم های مختلف ولی ایدئولوژی، جهان بینی و انسان شناسی می‏خواهد باید نظر خودش را درباره انسان و جهان بگوید تا بعد بتواند در مكتب‏ اجتماعی خودش آن نتیجه های ایدآل مقدس را بگیرد آمد در جهان بینی خدا را نفی كرد، در انسان روح را نفی كرد، انسان را به صورت یك ماشین اقتصادی معرفی كرد، بعد خواست یك ایده اجتماعی مقدس‏ بسازد . نشد . چنین چیزی نمی‏شود: به انسان بگویند در عالم خدایی وجود ندارد، در تو هم هیچ شی مقدسی وجود ندارد، اما تو متعهد و ملتزم باش‏ كه برای ایده های مقدس اجتماعی كار بكنی، متعهد باش آز و حرص نداشته‏ باشی، ظلم نكنی، و دلت به حال دیگران بسوزد بدیهی است ایندو ضد یكدیگرند آن تعلیمات اساسی فلسفی جهان بینی انسان شناسی بر ضد این ایده‏ اجتماعی است ژرژ پولیتسر در كتابش می‏نویسد: ما اگر چه از نظر فلسفی ماتریالیست هستیم، از نظر اخلاقی ایده آلیست هستیم مگر می‏شود انسان از نظر فلسفی ماتریالیست باشد، از نظر اخلاقی ایده آلیست ؟ ! با گفتن كه درست نمی‏شود . مدتی خودشان را سرگرم این كار كردند ولی مگر می‏شود چنین چیزی ؟ ! همه‏ این تلاشها برای این است كه از ایمان فرار كنند ابتدا گفتند: ایمان نه، علم ولی علم به تنهایی كار نكرد بعد گفتند: ایمان نه، فلسفه اجتماعی، مسلك، مرام ولی مرام بر (اساس) این جهان بینی‏ها عملا می‏بینیم شكست‏ خورده چون هیچ جنبه انسانی ندارد پیروزیها باز همان پیروزیهای سیاسی و همان سازشكاریها است، باز دعواها همه سر لحاف ملانصرالدین است قطب‏ شرقش را ببین، قطب غربش را ببین، امپریالیسمش را ببین، سوسیالیسمش را ببین آخر كار باز از همان جا سر در آورد كه در گذشته سر در می‏آوردند .
روشنفكری عده ای دیگر آمدند فرضیه دیگری تراشیدند، گفتند: قبول است كه از علم‏ و دانش به تنهایی كاری ساخته نیست، ولی از صرف فلسفه اجتماعی هم كاری‏ ساخته نیست یك نوع خود آگاهی خاص روشنفكرانه (و به عبارت دیگر) مسئله روشنفكری را مطرح كردند آمدند فرق گذاشتند میان عالم و روشنفكر سارتر و دیگران آمدند مسئله روشنفكر را طرح كردند، گفتند از علم و عالم، از فرهنگ به تنهایی كاری ساخته نیست، روشنفكر به وجود بیاورید روشنفكر كیست ؟ روشنفكر كسی است كه یك نوع آگاهی خاص دارد كه آن‏ آگاهی خاص، او را به سوی هدفهای انسانی می‏كشاند آگاهی جز اطلاع چیز دیگری نیست آگاهی یعنی آگاهی آیا آگاهی و اطلاع می‏تواند انسان را بسازد ؟ سنایی ما بهترین حرفها را زده است كه: چو دزدی با چراغ آید گزیده تر برد كالا آگاهی جز اینكه فضا را برای انسان روشن می‏كند كار دیگری‏ نمی‏كند آگاهی به انسان هدف نمی‏دهد، همان طور كه علم برای انسان هدف‏ خلق نمی‏كند علم انسان را در رسیدن به هدفهایش كمك می‏كند ولی به انسان‏ هدف نمی‏دهد كه از این راه برو یا از آن راه علم به انسان كمك می‏كند در رسیدن به هدفها علم می‏گوید من به تو وسیله می‏دهم، مثلا اتومبیل می‏دهم، اگر در گذشته تا قم یا قزوین می‏خواستی بروی دو شبانه روز طول می‏كشید حالا در عرض دو ساعت می‏توانی بروی اما آیا علم می‏گوید كه با این اتومبیل برو مثلا قم به كمك فقرا بشتاب یا برو آنجا دزدی كن ؟ ! ماشین می‏گوید هر كار تو می‏خواهی بكنی من در اختیار تو هستم، من نمی‏توانم تو را بسازم و به‏ تو هدف بدهم، هر جا كه می‏خواهی بروی من به تو كمك می‏كنم جلال آل احمد یك حرف خیلی خوبی دارد در كتاب غربزدگی می‏گوید یك پیسی بود راجع به یك نمایشی، من ترجمه می‏كردم مدتی فكر می‏كردم كه هدف او چیست‏ ؟ آخرش رسیدم به اینجا كه می‏گوید چنین و چنان شد، بعد هر كسی به هر راه‏ كه می‏خواست برود سریعتر رفت، فهمیدم نقش علم را دارد می‏گوید كه نقش‏ علم فقط این است كه بشر را در راهی كه می‏رود سریعتر و تندتر به مقصد می‏رساند، و راست هم هست از آگاهی به تنهایی كاری ساخته نیست‏ قرآن می‏گوید آگاهترین آگاهها شیطان بود، خیلی هم خود آگاهیش كامل بود، حتی خود آگاه بود قرآن خدا آگاهی) را هم كافی نمی‏داند، و اصلا برای آگاهی از آن جهت كه آگاهی است جز ارزش روشن كردن، ارزش‏ دیگری قائل نیست می‏گوید شیطان خدا را می‏شناخت، آگاه به خدا بود، به‏ نبوت پیغمبران اعتقاد داشت، به وجود قیامت ایمان و اعتقاد داشت (اقرار همه اینها را از شیطان نقل كرده است) ولی در عین حال كافر بود چرا ؟ (زیرا) مؤمن نبود ایمان مسئله ای است مبتنی بر آگاهی، ولی (همراه با) گرایش ایمان یعنی تسلیم، یعنی خدا آگاهی مقرون به گرایش و تسلیم در پیشگاه حق . درد بشر امروز تنها دوایش این است: خدا آگاهی مقرون به گرایش و تسلیم و خضوع در مقابل حق یك دوا هم بیشتر ندارد البته قرآن همیشه علم و ایمان را در كنار یكدیگر ذكر می‏كند بشر امروز علم را دارد، دوای درد او ایمان است از آگاهی روشنفكرانه و غیر روشنفكرانه كاری ساخته نیست . آگاهی آخرش آگاهی است . تمام اینها را برای فرار از ایمان گفته‏اند . می‏خواستند پای ایمان در میان نیاید بلكه بتوانند با آگاهی و علم مشكل را حل كنند، نشد، آگاهی‏ فلسفی هم به جایی نرسید، آگاهی روشنفكری هم به جایی نرسید اخیرا آهنگ‏ دیگری ساز كرده اند عده ای می‏گویند: فرهنگ انسانگرا (لازم است) در حالی كه انسان باید فرهنگ گرا باشد مگر فرهنگ، انسانگرا است ؟ ! فرهنگ برای بشر فرهنگ است فرهنگ آخرش برای بشر دانش است اگر شما از فرهنگهایی كه اینها توصیه كرده اند مثل نصایح سعدی (ایمان به خدا را بگیرید چیزی از آنها باقی نمی‏ماند) .
عرفان منهای مذهب ! اخیرا به عرفان توجه پیدا كرده اند از باب این كه آن را فرهنگ‏ انسانگرا می‏دانند نمی‏دانند كه اساس عرفان خدا آگاهی و تسلیم به خدا است‏ می‏خواهند عرفان را از خدا جدا كنند و عرفان هم باشد خیلی عجیب است ! من‏ در نوشته های امروز ایرانیها می‏بینم به عرفان گرایش پیدا كرده اند، عرفان منهای خدا و مذهب ! این خیلی عجیب است ! امكان ندارد امام باقر فرمود: « غربوا و شرقوا »[5] به غرب عالم بروید، به شرق عالم بروید، آخرش باید بیایید اینجا زانو بزنید تا حقیقت را بفهمید . این است كه آینده بشریت چاره ای ندارد جز تسلیم به ایمان، یعنی خدا آگاهی مقرون به تسلیم و خضوع بحرانهای حل ناشدنی و مشكلات امروز بشر، تمام بحرانهایی است معنوی و اخلاقی . ریشه‏اش در كجاست ؟ فقدان‏ ایمان . در گذشته بشر خیلی بحرانها داشت كه منشأش جهل و نادانی و فقدان‏ علم بود ولی امروز بحمدالله این بال بشر خیلی رشد كرده این یك بالش كه‏ بال علم است خوب رشد كرده ولی آن بال دیگرش كه بال ایمان است همین‏ جور مانده (و مرغ با یك بال نمی‏تواند پرواز بكند) همان طور كه ایمان‏ نیز در برخی محیطها رشد می‏كند (و ثمر می‏دهد) ولی در محیط جهل و تعصب‏ برای بشر جز بدبختی چیز دیگری نمی‏آورد قرآن تكیه اش روی هر دوی اینهاست‏: بال علم و بال ایمان، و با این دو بال است كه مشكلات بشر آنچنان كه‏ باید حل می‏شود قرآن گاهی از علم جدا سخن می‏گوید و از ایمان جدا، مثل: « و قال الذین اوتوا العلم »[6] گاهی هم علم و ایمان را با یكدیگر توأم‏ می‏كند: « و قال الذین اوتوا العلم و الایمان »[7] آنها كه هم از موهبت دانش و روشنایی و قدرتی كه دانش می‏دهد (بر خوردارند و هم از موهبت ایمان) حدودی كه دانش به انسان روشنایی می‏دهد آن است كه فضای‏ طبیعت را برای انسان روشن می‏كند، قدرت انسان را بر طبیعت افزایش و بسط می‏دهد و طبیعت را در اختیار انسان قرار می‏دهد ولی ایمان دژی را فتح‏ می‏كند كه آن دژ در قلمرو علم نیست و علم قادر به فتح آن دژ نیست آن دژ درون خود انسان است، نفس انسان است در احادیث شیعه و سنی حدیثی است‏ معتبر از پیغمبر اكرم، و پیغمبر چه حرفها را بجا می‏گوید ! موقعیت را تشخیص می‏دهد كجا حرف حق خودش را بزند می‏خواهد مسئله مجاهده با نفس را مطرح كند، می‏گذارد یك روزی كه عده ای از اصحابش با غرور و افتخار از یك جنگ برگشته‏اند . می‏آید جلو به اینها آفرین می‏گوید، ولی اینچنین آفرین می‏گوید: « مرحبا بقوم قضوا الجهاد الاصغر و بقی علیهم الجهاد الاكبر » آفرین بر گروهی كه جهاد كوچكتر را انجام داده اند و جهاد بزرگتر باقی‏ مانده است یا رسول الله ! جهاد بزرگتر چیست ؟ خیال كردند صحنه دیگری‏ است نظیر آن جنگ فرمود: « جهاد النفس »[8] . یعنی اسلام من دو جهاد می‏خواهد: هم در جبهه بیرون جهاد با انسانهای طاغی و متمرد، و هم جهاد با نفس، یكی به تنهایی كافی نیست مولوی اینجا واقعا تابلوی خوبی ساخته‏ است در آن شعرهایش كه می‏گوید:
ای شهان كشتیم ما خصم برون ماند خصمی زان بتر در اندرون
شاهدم این شعر است كه می‏گوید:
كشتن این، كار عقل و هوش نیست شیر باطن سخره خرگوش نیست
خیال نكنید با فكر و عقل و فلسفه و علم بتوان دژ نفس را تسخیر كرد ایمان می‏خواهد از عقل و هوش كاری ساخته نیست . این بود كه گفتم آن خطایی كه آقای توئین بی می‏گوید، اختراع‏ ماشین نیست آن خطا آزاد گذاشتن آز است آزاد گذاشتن آز از كجا پیدا شد ؟ از آنجا كه یگانه عامل در بند كننده آن را كه ایمان است از بشر گرفته‏ اید. این است كه باید بازگردیم به ایمان و راهای جز بازگشت به ایمان نداریم.
[1] . رعد / 17.
[2] . نهج الفصاحه، حدیث 2195، ص 464 با عبارت: الحكمه ضاله المؤمن‏ فحیث وجدها فهو احق بها » .
[3] . نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 1122، حدیث . 77
[4] . مثنوی، ص 86، سطر . 6
[5] . بحار الانوار ، ج 46 ، باب 19 ، ص 335 با عبارت شرقا و غربا فلا تجدان علما صحیحا الا شیئا خرج من عندنا » .
[6] . سوره قصص ، آیه . 80 2
[7] . سوره روم ، آیه . 56
[8] . كلینی، محمد بن یعقوب، الكافی، ج 5، ص 12

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

89 − 88 =