حضرت فاطمه (علیها السّلام)، در روز جمعه، بیستم جمادی الثانی سال پنجم بعثت به دنیا آمد. مادرش خدیجه (علیها السّلام)، نخستین زن مسلمان و پدرش حضرت محمد(صلّی الله علیه و آله) ، پیامبر گرامی اسلام بود. فاطمه(علیها السّلام) در خانه¬ای بدنیا آمد که محل رفت و آمد فرشتگان وحی بود. همچنین،نخستین مسلمانانی که به یکتایی خدا ایمان آورده بودند، به آن خانه می¬آمدند تا آموزه¬ها و دستورهای جدید اسلام را از پیامبرشان بیاموزند. مشرکان مکه می¬کوشیدند با آزار و شکنجه دوستان پدرش، جلوی مسلمان شدن آن¬ها را بگیرند، ولی وقتی موفق نشدند، آن ها را در محلی به نام شعب ابوطالب محاصره اقتصادی کردند؛ یعنی دیگر کسی حق نداشت با مسلمان¬ها معامله¬ای بکند، به آن ها غذا یا چیزی بفروشد یا کالایی از آن¬ها بخرد.
مدتی از شیرخوارگی فاطمه(علیها السّلام) درشعب ابوطالب سپری شد. او در آن جا راه رفتن سخن گفتن را فراگرفت. روزگار سختی بود. گرمای آفتاب، گرسنگی و تشنگی، سرما و ناامنی و بیشتر از همه ترس در خطر افتادن جان پیامبر، موجب نگرانی همه شده بود. گاه وقتی فاطمه نیمه شب بیدار می¬شد، دوستان پدرش را شمشیر به دست می¬دید که مواظبند تا کسی به پدر آسیبی نرساند.
فاطمه (علیها السّلام) پنج ساله بود که محاصره اقتصادی در شعب ابوطالب پایان یافت و همه از این که به خانه نزد خانواده¬هایشان باز می¬گشتند، خوشحال بودند. پس از مدتی در حالی که فاطمه(علیها السّلام) شش سال بیشتر نداشت ، مادر مهربانش خدیجه و پس از مدتی ، ابوطالب(علیه السّلام) از دنیا رفتند.فاطمه(علیها السّلام) از دوری مادر بسیار غمگین و ناراحت شد. با رفتن خدیجه و ابوطالب، پیامبر نیز طرفداران و حامیان بزرگ خود را از دست داد.درزمان زنده بودن آن دو بزرگوار، کفار مکه به احترام خدیجه و ابوطالب که از ثروتمندان و بزرگان شهرشان بودند، کاری به پیامبر نداشتند،ولی پس از رفتن آن ها کینه¬ها و دشمنی¬هایشان را آشکار کردند و به آزار و اذیت پیامبر پرداختند.
یک روز مشرکان شکمبه شتری را بر سر پیامبر انداختند. وقتی فاطمه(سلام الله علیها) با خبر شد، با عجله به سوی مسجد رفت و با دست¬های کوچکش لباس سر و صورت پدرش را تمیز کرد. روزی نیز وقتی پیامبر از کوچه¬ای عبور می¬کرد، یکی از مشرکان روی سرش زباله ریخت. پیامبر خدا چیزی به او نگفت و با همان حال وارد خانه شد. فاطمه(سلام الله علیها) با دیدن سر و وضع پدر، سطل آبی به دست گرفت و در حالی که گریه می کرد، سر و صورت پدر را شست. آن گاه پیامبر به او فرمود: (( دخترم، گریه نکن! مطمئن باش خدا پدرت را از شر دشمنان حفظ می¬کند و او را بر آنان پیروز می گرداند)).
پیامبر به این دلیل که دخترش فاطمه (سلام الله علیها) با دستان کوچکش، همانند مادری غم و غصه را از دل او پاک می¬کرد، به او لقب (( ام ابیها؛ مادر پدر)) داد. فاطمه(سلام الله علیها) در اول ذیحجه سال دوم هجرت با حضرت علی(علیه السّلام) ازدواج کرد. حاصل این ازدواج چهار فرزند بود؛ دو پسر به نام¬های حسن و حسین(علیهما السّلام) که امام دوم و سوم ما شیعیان هستند و دو دختر به نام¬های زینب و ام کلثوم(علیها السّلام) که هر دو در حادثه کربلا حاضر بودند و با سخنرانی¬های خود در کوفه و شام، چهره زشت و حقیقی یزید را به مردم نشان دادند. حضرت زهرا (علیها السّلام) پس از رحلت پدرشان، پیامبر گرامی اسلام، هفتاد و پنج روز در این جهان زندگی کرد. در این مدت هیچ کس آن حضرت را شاد و خندان ندید تا آن که چشم از این جهان فرو بست.1
روزی فاطمه(علیها السّلام) مضطرب و نگران پشت در ایستاده بود که پدرش رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) وارد خانه شد. پیامبر وقتی دلشوره و نگرانی دخترش را دید، فرمود: (( دخترم! چرا پشت در ایستاده ای؟ این همه پریشانی برای چیست؟)) حضرت زهرا (علیها السّلام) در پاسخ پدر بزرگوارش گفت: فرزندانم حسن و حسین(علیهما السّلام) از صبح برای بازی بیرون رفته اند و تا حال از آنها خبری ندارم. پیامبر از خانه بیرون آمد و به دنبال آن ها رفت. وقتی نزدیک غار جبل رسید، آن ها را مشغول بازی دید. آن ها را در آغوش گرفت، بر دوشش سوار کرد و به سوی خانه حضرت زهرا(علیها السّلام) به راه افتاد تا هر چه زودتر دخترش را از نگرانی درآورد.2
حوصله بچه¬ها سر رفته بود، پیامبر رو به حسن و حسین(علیهما السّلام) کرد و فرمود: (( بچه ها! هر که خطش زیباتر باشد، معلوم می شود قدرتش هم بیشتر است.بچه¬ها شروع به نوشتن کردند. هر دو خط زیبایی نوشتند و آن را نزد پیامبر بردند تا قضاوت کند خط چه کسی زیباتر است. پیامبر نگاهی به نوشته¬های زیبای روی کاغذ کرد و فرمود: (( پیش مادرتان بروید!)) مادر همان طور که به نوشته¬های زیبای روی کاغذ نگاه می کرد، ، با خود فکر می کرد چگونه داوری کند تا بچه¬ها ناراحت نشوند. ناگهان فکری به ذهنش رسید. گردن بندش را از گردنش باز کرد و مهره¬های آن را روی زمین ریخت و فرمود: (( هر کس مهره¬های بیشتری جمع کند، معلوم می¬شود خطش هم زیباتر است)).3
فاطمه(علیها السّلام)بچه¬هایش را بسیار دوست داشت و با آن ها بازی می¬کرد. آن حضرت وقتی با امام حسن(علیه السّلام) بازی می کرد و او را بالا می¬انداخت، می¬فرمود: (( پسرم ، حسن! مانند پدرت باش و ریسمان ستم را برکن، خدایی را بپرست که صاحب نعمت های بسیار و بی شمار است و هیچ گاه با ستمگران دوستی مکن.)) و هنگامی که با امام حسین(علیه السّلام) بازی می¬کرد، می¬فرمود: (( تو به پدر من شبیهی و به پدرت علی شباهتی نداری)).4
در کوچه پس کوچه های مدینه مردان زیادی به چشم نمی-خورند. آن ها برای دفاع از شهر به جنگ احد رفته بودند تا با کفار و مشرکان مبارزه کنند. گروهی از زنان و کودکان جلوی خانه¬هاشان نشسته و به کوه احد چشم دوخته بودند. در اطراف کوه، گرد و خاک ناشی از پیکار و مبارزه مردان، جلوی دیدار را می¬گرفت. ناگهان سواری به شهر نزدیک شد و خبرهایی از جنگ آورد.خبرها دهان به دهان گشت تا به گوش حضرت زهرا(علیها السّلام) رسید. وی وقتی فهمید پدرش در جنگ مجروح شده است، به همراه تعدادی از زنان مدینه، مقداری پارچه تمیز، آب و غذا برداشت و به طرف کوه احد به راه افتاد. وقتی پدر را با صورتی خونین دید، در حالی که دندان¬های جلویی آن حضرت شکسته بود، به طرفش دوید و در حالی که می-گریست، آن حضرت را در آغوش گرفت. پیامبر دخترش را دلداری داد تا کمی آرام شد. آن گاه فاطمه با آب، زخم¬های صورت پدر را شست، ولی خون زخم بند نمی آمد.فاطمه (علیها السّلام) نگاهی به دور و برش کرد. چشمش به تکه حصیری افتاد. آن را آتش زد و خاکسترش را روی زخم های پیامبرگذاشت. آن گاه با پارچه تمیز روی زخم را بست. سپس استخوان پوسیده ای پیدا کرد آن را روی آتش گذاشت تا از دود آن برای ضد عفونی کردن زخم¬ها استفاده کند.5
پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) دخترش فاطمه(علیها السّلام) را بسیار دوست داشت. آن حضرت هرگاه به سفر می¬رفت، آخرین کسی که با او خداحافظی می¬کرد، حضرت فاطمه(علیها السّلام) بود و زمان بازگشت از سفر نیز به خانه اولین کسی که می¬رفت، حضرت فاطمه (علیها السّلام) بود. در یکی از سفرها، پیش از آن که پیامبر به سفر رود، مقداری از غنیمت¬هایی را که در جنگ نصیب آن حضرت شده بود، به حضرت زهرا(علیها السّلام)داد. حضرت زهرا(علیها السّلام) آن غنیمت¬ها را فروخت و با پولش دو النگوی نقره و پرده ای برای اتاق خرید. وقتی پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) از سفر بازگشت، به خانه دخترش حضرت زهرا(علیها السّلام) رفت. حضرت زهرا(علیها السّلام) با شادی به استقبال پدر شتافت. ناگهان چشم پیامبر به پرده اتاق و النگوهای دخترش افتاد. کمی نشست و زود از خانه زهرا(علیها السّلام) بیرون آمد، بی آن که به او چیزی بگوید. حضرت زهرا(علیها السّلام) از این که پدرش زود از خانه او رفته بود، تعجب کرد و ناراحت شد با خود گفت: حتماً به دلیل خریدن آن پرده و این النگوهاست. پس به سرعت پرده را از میخ درآورد و به همراه النگوها، آن ها را به دست فرزندانش حسن و حسین(علیهما السّلام) داد و فرمود: (( این ها را نزد رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) ببرید و سلام مرا به ایشان برسانید و بگویید این ها را در هر کاری که صلاح می¬داند، خرج کند.)) پیامبر از این کار دخترش بسیار خوشحال شد و آن را به نیازمندان بخشید.6
1. حضرت عبدالعظیم حسنی(علیه السّلام) نقل می¬کند که امام صادق(علیه السّلام) فرمود: (( برای فاطمه (علیها السّلام) نزد خداوند بزرگ و بلند مرتبه، نه نام است که عبارتند از: فاطمه؛ صدیقه؛ مبارکه؛ طاهره؛ زکیه؛ راضیه؛ مرضیه؛ محدثه و زهرا)).7
2. امام رضا(علیه السّلام) می¬فرماید :(( پدرم از پدرش، او نیز از پدرانش به نقل از رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) روایت کرده است: دخترم فاطمه(علیها السّلام) بدان دلیل فاطمه نامیده شد که خداوند او را و هر که او را دوست بدارد، از آتش دوزخ ایمن داشته است)).8
3. امام باقر(علیه السّلام) به نقل از پدران بزرگوارش می فرماید: (( فاطمه (علیها السّلام)، دختر محمد(صلّی الله علیه و آله) (( طاهره)) نامیده شد، به دلیل طهارت و پاکی¬اش از هر پلیدی و پاکیزه گی اش از هر زشتی…)).9
4. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) می فرماید: (( جبرییل بر من فرود آمد و پیام پروردگار مهربان را آورد که فرموده: ای محمد به درستی که خدای تبارک و تعالی، فاطمه را دوست دارد)).10
5. پیامبر اکرم(صلّی الله علیه و آله) می فرماید: (( همانا خداوند تبارک و تعالی خشمگین می¬شود، هنگامی که فاطمه(علیها السّلام) به خشم آید و خشنود می¬شود، آن گاه که او خشنود می گردد)).11
6. محمد بن عماره می گوید: از امام صادق(علیه السّلام) پرسیدم: چرا فاطمه(علیها السّلام) را زهرا نامیده¬اند؟ آن حضرت فرمود: (( زیرا فاطمه آن گونه بود که هرگاه در محراب به عبادت و نیایش می¬پرداخت، برای فرشتگان و اهل آسمان¬ها نورافشانی می¬کرد، همان گونه که نور ستارگان برای اهل زمین روشنایی بخش است)).12
7. پیامبر اعظم(صلّی الله علیه و آله) می¬فرماید: (( فاطمه تکه¬ای از وجود من است. هر که او را شاد کند، مرا شاد کرده و هر که وی را ناراحت کند، مرا آزرده است. فاطمه، برای من عزیزترین مخلوقات است)).13
8. پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) به سلمان فرمود: (( ای سلمان! هر کس دخترم فاطمه را دوست بدارد، در بهشت کنار من است)).14
9. پیامبر خدا(صلّی الله علیه و آله) فرمود: (( دخترم فاطمه، سرور زنان عالم است)).15
10. رسول خدا (صلّی الله علیه و آله) می¬فرماید: (( فاطمه، سرور زنان اهل بهشت است)).16
11. پیامبر گرامی اسلام(صلّی الله علیه و آله) به دخترش حضرت فاطمه زهرا (علیها السّلام) فرمود: (( خداوند با خشم تو به خشم می¬آید و با خشنودی تو خشنود می¬شود)).17
12. رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) فرموده است: (( علی! بهترین زنان جهان چهار نفرند: مریم، دختر عمران؛ آسیه، دختر مزاحم؛ خدیجه، دختر خویلد و فاطمه دختر محمد.18
13. حضرت مهدی(عجل الله تعالی ) در یکی از نامه-هایشان فرموده است: (( دختر رسول خدا(صلّی الله علیه و آله) برای من الگویی نمونه است)).19
14. امام صادق (علیه السّلام) می¬فرماید: (( هر که به شناخت حقیقی فاطمه(علیها السّلام) دست یابد بی¬گمان شب قدر را درک کرده است)).20
15. امام صادق(علیه السّلام) فرموده است: (( همانا فاطمه(علیها السّلام)، ((محدثه)) نام نهاده شد؛ زیرا فرشتگان پیوسته از آسمان فرود می¬آمدند وهمان گونه که مریم، دختر عمران را ندا می دادند، او را نیز ندا می-دادند و می¬گفتند: ای فاطمه! خداوند تو را برگزید و پاکیزه گردانید و بر زنان جهان برتری داد…)).21
16. جابربن عبدالله انصاری از امام صادق(علیه السّلام) برای چه فاطمه (علیها السّلام) را زهرا نامیده-اند؟ حضرت فرمود: (( زیرا خدای عزوجل او را از نور عظمت خویش آفرید. پس چون درخشید، آسمان ها و زمین از نور او نورانی و دیدگان فرشتگان خیره شد و همگی برای خدا به سجده افتادند)).22
17. امام کاظم(علیه السّلام) فرمود: (( بی شک فاطمه(علیها السّلام) بسیار راست گو و شهیده بود…)).23
پی نوشت¬ها:
1. سید جعفر شهیدی، زندگانی حضرت زهرا (علیها السّلام) ، تهران، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1373، چ18، ص 29.
2. مهدی نیلی پور، فرهنگ فاطمیه، اصفهان، مؤسسه فرهنگی هنری رزمندگان اسلام، 1377، چ1، ص 106.
3. همان، ص 361.
4. فرهنگ فاطمیه، ص 73.
5. همان، ص 106.
6. شیخ صدوق، امالی، ص 194؛ مکارم اخلاق، ج1، ص 212.
7. محمد محمدی ری شهری، گزیده میزان الحکمه، تلخیص: سید حمید حسینی، ترجمه: حمیدرضا شیخی، قم، دارالحدیث، ج1، ص 75.
8. همان.
9. بحارالانوار، ج43، ص 19.
10. همان، ص 177؛ ج86، ص 219.
11. همان، ج43،ص 22.
12. گزیده میزان الحکمه، ج1، ص 75.
13. بحارالانوار، ج43، ص 23.
14. همان، ج27، ص 116.
15. گزیده میزان الحکمه، ج1، ص 75.
16. همان.
17. همان.
18. بحارالانوار، ج42، باب3، ح29.
19. همان، ج53، باب31، ح9.
20. همان، ج43، باب3، ح58.
21. محمد صدوق،علل الشرایع، قم، کتاب فروشی، داوری، باب 146، ح1.
22. همان، باب 143، ح1.
23. عبدالرحیم موگهی، کوثر ولایت،تهران، مرکز چاپ و نشر سازمان تبلیغات اسلامی، 1369، چ1، ص 30؛ به نقل از: اصول کافی، ج1.

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟
در گفتگو ها شرکت کنید.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

+ 47 = 49